فَترَت

فَترَت، به معنی فاصله و وقفه میان دو دوره است

فَترَت

فَترَت، به معنی فاصله و وقفه میان دو دوره است

دوران ما را می توان دوره فترت، نه این و نه آن، نامید. انسان نه دیگر به خدا اعتقاد دارد نه به کفر و بی ایمانی، نه بر ضد اولی می شورد و نه به دیگری پناه می برد، و حتی از بحث بر سر این مفاهیم هم بیزار است. دیگر نه نیکی برایش معنا دارد نه بدی، نه خودش را مسئول می داند نه گناهکار و نه مکلف به تکلیفی خاص. به همین مناسبت نه اصلاح طلب است نه انقلابی، نه خوشبین نه بدبین، نه اخلاقی و نه بی اخلاق، نه به مشیت الهی اعتقاد دارد نه به جبر زمانه، به عبارت دیگر، در بی تعهدی محض به سر می برد.

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۱ دی ۹۵، ۱۶:۲۱ - رضا خوش بین
    :)

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۴
مهر
۹۴
زندگی مجموعه ای از انتخاب هاست، ما دوستانمان را انتخاب می کنیم، همسرمان را انتخاب می کنیم، شغل و همکارانمان همینطور، محل زندگی و همسایه هایمان را انتخاب می کنیم، محل تحصیل و دانشگاه و استادانمان را انتخاب می کنیم و هزاران انتخاب ریز و درشت دیگر. اما معنا و مفهوم انتخاب چیست؟
وقتی من از دوستی با کسی اجتناب می کنم، پس او را قضاوت کرده ام. در ذهن من او آدمی است که مناسب برای دوستی نیست؛ اخلاق تندی دارد، در کار آدم زیاد دخالت می کند و یا در موقع سختی آدم را تنها می گذارد، این ها قضاوت نیست؟ چرا هست؛ قضاوتی که اتفاقاً لازم و ضروری است.

 برای اینکه منظورم را روشن کنم مثالی می زنم؛ به عکس زیر توجه کنید:


خب این عکس( همانطور که پیداست) در صدد اثبات همین جمله ی همدیگر را قضاوت نکنیم، است.
اما بیایید فکر کنیم که شاید ما روزی مجبور به انتخاب یکی از این دو نفر(در تصویر سمت چپ) شویم، مثلا هر دو جلو بیایند و به ما سلام کنند و از ما درخواست دوستی کنند، ما هم در شرایطی باشیم که مجوریم با یکی از آن ها رابطه برقرار کنیم.
شما چکار می کنید؟ بر اساس چه چیزی انتخاب می کنید؟ نکند باز هم می گویید که بر اساس ظاهر نمی توان قضاوت کرد و شاید این مرد با این قیافه ی وحشتناکش از این دختر با چهره ی معصوم، دوست بهتری باشد؟! شما با دادن این احتمال، دست از دوستی با دختر می کشید و با این مرد رفاقت می کنید؟ خب مسلم است که نه! هر عقل سلیمی اینجا بر اساس ظاهر قضاوت می کند و اگر بعداً معلوم شد که این دختر معصوم در اصل قاتل بوده است و آن مرد بدظاهر، خوش قلب بوده است(تصویر سمت راست)، کسی شما را مذمت نمی کند که: «چرا با این دختر دوست شدی»، ولی اگر شما بر اساس ظاهر قضاوت نکنید و بروید سراغ مرد بدظاهر و مرد درست مثل ظاهرش قاتل  از آب درآمد، اینجاست که مردم به شما خواهند گفت:«این که از سر و وضعش معلوم بود خلافکار است!»، یعنی چرا این آدم را بر اساس ظاهرش قضاوت نکردی؟
ما هر روز در حال انتخابیم؛ و در انتخاب هایمان بد را از بدتر و خوب را از خوب تر جدا می کنیم. ما قبل از انتخاب مردم را قضاوت می کنیم و برای ادامه ی حیات هیچ راهی بجز قضاوت همدیگر نداریم. پیروز آن کسی که بتواند برای انتخاب هایش دلیل بیاورد و هیچ دلیلی در باطن آدم ها نیست.
این قسمت را با جمله ای از چارلز کالب کولتون تمام می کنم:« برخی از کلاهبرداری ها آنچنان خوب طراحی شده اند که اغفال نشدن به وسیله ی آنها، خود نوعی حماقت است!»1

1.Charles Caleb Colton، به نقل از جرایم علیه اموال و مالکیت، دکتر حسین میرمحمد صادقی.

  • سعید ممتاز
۲۰
مهر
۹۴

یکی از دوستانم بعد از خواندن دو مطلب« اگر همدیگر را قضاوت نکنیم چه کنیم؟» بهم گفت:

-« فیلم مالنا رو دیدی؟»

گفتم:«نه، چطور؟»

گفت:« اگر ما می گیم نباید همدیگرو قضاوت کنیم منظورمون اتفاقیه که تو مالنا می افته؛ یعنی مردم نباید مالنا رو...»

بلافاصله حرفش را قطع کردم:« وایسا وایسا! بذار من فیلمو ببینم بعد دربارش حرف میزنیم!»

  فیلم را دیدم و برای اینکه شما هم در جریان قرار بگیرید خلاصه فیلم را می گویم:

در پی شروع جنگ جهانی دوم،مالنا و همسرش از روستایشان به شهر سیسیل ایتالیا می آیند و همسر مالنا بلافاصله به جنگ اعزام می شود و مالنا که زن زیبارویی است در شهرِ غریب، تنها می ماند. تنهایی مالنا و خبر کشته شدن شوهرش در میدان جنگ و بیوه شدنش باعث می شود که مردم به او ،که اتفاقا زن پاکدامنی است، تهمت های ناروا(!) بزنند و کم کم او را طرد کنند و با رفتارهای زننده شان باعث شوند که مالنا به نان شب هم محتاج شود و این بار واقعا برای زنده ماندن مجبور به تن فروشی شود و کم کم به زنِ بدکاره ی شهر، شهره شود و دست آخر با کتکِ زنان، که مالنا را عامل گمراهی همسرانشان می دانستند، از سیسیل بیرون انداخته شود.تمام.

(خلاصه داستان را از منظری گفتم که به بحثمان کمک می کند وگرنه کسانی که فیلم را دیده اند می دانند که شخصیت اصلی فیلم، پسر نوجوانی است که عاشق مالنا می شود و مسئله اصلی فیلم، نشان دادن احساسات این نوجوان در برابر این عشق زودهنگام است.)


برایم مشخص شد که منظور دوستم چه بوده است، او می خواست بگوید که مردم این شهر مالنا را قضاوت کردند، درحالی که مالنا هیچ کار بدی نکرده بود، و همین باعث شد که این فاجعه رخ دهد.

اما اتفاقاً این فیلم در تایید نظر من درباره قضاوت کردن بود، من گفته بودم که آدمها را باید براساس ظاهرشان قضاوت کرد و نه  باطن و نیت آنها. قصد و نیت آدمها چون قابل دسترسی نیست اصلا ملاک خوبی برای قضاوت ما نیست. مردم روستای سیسیلِ فیلم قطعا کار اشتباهی انجام داده اند؛ چرا؟ بخاطر اینکه اتفاقا مالنا را براساس ظاهرش قضاوت نکردند! مالنا که ظاهر معصوم و رفتار سنگینی داشت، پس اگر مردم مالنا را براساس همان ها قضاوت می کردند که این اتفاقات در فیلم رخ نمی داد.

من مخالف تهمت زدن و نظرسوء داشتن نسبت به دیگران هستم(مگر می توانم موافق باشم؟) و حسن ظن را تقبیح نمی کنم، اما قائل به مرزی مشخص بین ساده لوحی و حمل بر صحت هستم. من اگر جای مردم روستای سیسیل بودم هیچ فکر بدی راجع به مالنا نمی کردم چرا که معیار من ظاهر و عمل انسانهاست و نه آن چیزی که «ممکن» است هرکسی باشد. اگر معیار من برای قضاوت ظاهر مردم نباشد، می توانم به هر شخص متشخصی که ظاهرش به هیچ کار خلافی نمی خورد پیشنهاد نامربوط بدهم چرا که معیار ظاهر نیست و «ممکن» است این آدم از صدتا خلافکار هم بدتر باشد، و برعکس؛ می توانم با کسی که اتفاقاً قیافه اش و طرز برخوردش و اعمال و کردارش به صدجور خلاف می خورد طرح دوستی بریزم، چرا که باز هم «ممکن» است این آدم برخلاف ظاهرش آدم نیکوکاری باشد!


                                                                                                           ادامه دارد...

                                                                                                                         (زندگی مجموعه ای از انتخاب هاست، و قبل از هر انتخاب باید قضاوت کرد)



  • سعید ممتاز
۱۳
مهر
۹۴
پدیده ای در عالم نویسندگی و ترجمه ی کتاب هست که من آن را به هیچ شکلی درک نمی کنم . و آن هم اصرار به پارسی نویسی است.
چرا باید از کلمات پارسی ای استفاده کرد که امروز هیچ فارسی زبانی معنای آنها را نمی داند؟ مگر زبان وسیله ای برای انتقال مفاهیم نیست، پس وقتی که ما نمی توانیم با کلمات ناب پارسی مفهوم مورد نظرمان را منتقل کنیم، داریم از ابتدایی ترین کارکرد زبان فاصله می گیریم.
من هم کم و بیش با شعارهایی مثلِ «زبان نشانه ی  هویت یک کشور است» و «ملتی که زبانش تغییر کند تاریخش دگرگون می شود» آشنا هستم و البته بنظرم شعارهای درستی هم هستند. اما یادمان باشد این شعارها در مقابل کسانی داده می شد که با بکار بردن الفاظ نامفهوم( اغلب لاتین) راه ارتباط با اطرافیان را مسدود کرده بودند، درست همین کاری که امروز پارسی نویسان دارند می کنند!
من اسم این کار را می گذارم «شهوت پارسی نویسی».
به این مثال که از کتاب «سنجش خرد ناب» امانوئل کانت( همان نقدِ عقلِ محضِ خودمان!) انتخاب کرده ام توجه کنید:« چون مینوهای پویا گونه ای شرط پدیدارها بیرون از سلسله ی پدیدارها، یعنی یک چنان شرطی که خود پدیدار نیست، را پروانه مند می شمارند، امری رخ می دهد که از برآمد دوسوپادگزاریِ مزداهی بیکباره متمایز است.»(همان،صفحه 651، ترجمه میر شمس الدین ادیب سلطانی).
زیاده عرضی نیست!

  • سعید ممتاز
۰۶
مهر
۹۴

نام فیلم: 4ماه، 3 هفته و 2 روز( Months, 3 Weeks and 2 Days 4)

نام اوریجینال:(4 luni, 3 saptamâni si 2 zile)

محصول: رومانی، 2007

کارگردان: کریستین مونجیو

 

4ماه، 3 هفته و 2 روز داستان زندگی یک شبانه روز دو دختر دبیرستانی( اوتیلیا و گابیتا) است که تلاش می کنند بصورت غیر قانونی عمل سقط جنین را برای گابیتا انجام دهند.

می توان آنچه در فیلم می گذرد را با تعابیری سخت و پیچیده؛ مهم تلقی کرد و هر اتفاق ساده ای که در فیلم می افتد را نماد مسئله ی فلسفی  غامضی دانست،( منتقدین آمریکایی و اروپای غربی بشدت دوست دارند به فیلم های آسیایی و اروپای شرقی اینگونه نگاه کنند).اما این فیلم درست از زمانی که مخاطب سعی می کند به لایه هایی ورای آنچه تصاویر گویای آن است نفوذ کند، تمام می شود.

فیلم انسان ها را به دو دسته تقسیم می کند: دسته ی اول کسانی که سعی می کنند اتفاقات اطراف خودشان را خود رقم بزنند، دسته ی دوم کسانی هستند که منجر به هیچ اتفاقی نمی شوند و می نشینند تا شرایط به جای آن ها تصمیم بگیرد.

نماینده دسته ای اول در فیلم اوتیلیا است که در تمام طول فیلم سعی می کند خرابکاری های دوستش(گابیتا) را درست کند؛ برای سقط جنین گابیتا دکتر پیدا می کند(که این بزرگترین خرابکاری گابیتا بوده است)، پول سقط جنین را جور می کند و هتل محل آن را رزرو می کند و وقتی دکتر سقط جنین به آنها می گوید که پولشان کم است، مجبور می شود که بجای مابقی پول با دکتر همخواب شود.

نماینده دسته دوم گابیتا است. بیش از چهار ماه از باردار شدنش گذشته و هیچ اقدامی برای جلوگیری از آن نکرده است(تا پایان فیلم هیچ حرفی از مردی که از او باردار شده به میان نمی آید)، و هنوز منتظر است تا کسی برای او کاری بکند.

اما نسخه  ای که فیلم برای ما می پیچد جالب و قابل تامل است، فیلمساز نه راحت طلبی و خودخواهی گابیتا را تقبیح می کند و نه تلاش های بی پایان و سختی کشیدن های اوتیلیا را تقدیس. بلکه وجود این دو را برای تعادل(که پلان پایانی فیلم به وضوح آن را به نمایش می گذارد) لازم می داند. در دنیا همیشه انسانهای کوچکی هستند که توان مقابله با شرایط را ندارند و برای هرکاری نیاز به کمک دارند؛ این، وظیفه ی دیگران را برای به دوش کشیدن بار آنها سنگین تر می کند.اولین دیالوگ فیلم تکلیف ما را با این دو شخصیت روشن می کند وقتی گابیتا به اوتیلیا می گوید:« می تونی کمکم کنی؟»، گابیتا تا پایان فیلم دست از تلاش برای آسودگی دوستش نمی کشد.

در دنیای رویایی فیلمساز، انسانها شبیه به هم نیستند بلکه باید هرکس با حفظ فردیت خود به وظیفه ش در قبال همنوعش عمل کند. این درست مقابل تفکر چپ مارکسیستی است که اروپای شرقی هنوز گرفتار آن است؛ یعنی گرفتن فردیت انسانها از آنها برای رسیدن به تعادل اجتماعی.

  • سعید ممتاز