فیلمی که دیدم6: 4ماه، 3 هفته و 2 روز
نام فیلم: 4ماه، 3 هفته و 2 روز( Months, 3 Weeks and 2 Days 4)
نام اوریجینال:(4 luni, 3 saptamâni si 2 zile)
محصول: رومانی، 2007
کارگردان: کریستین مونجیو
4ماه، 3 هفته و 2 روز داستان زندگی یک شبانه روز دو دختر دبیرستانی( اوتیلیا و گابیتا) است که تلاش می کنند بصورت غیر قانونی عمل سقط جنین را برای گابیتا انجام دهند.
می توان آنچه در فیلم می گذرد را با تعابیری سخت و پیچیده؛ مهم تلقی کرد و هر اتفاق ساده ای که در فیلم می افتد را نماد مسئله ی فلسفی غامضی دانست،( منتقدین آمریکایی و اروپای غربی بشدت دوست دارند به فیلم های آسیایی و اروپای شرقی اینگونه نگاه کنند).اما این فیلم درست از زمانی که مخاطب سعی می کند به لایه هایی ورای آنچه تصاویر گویای آن است نفوذ کند، تمام می شود.
فیلم انسان ها را به دو دسته تقسیم می کند: دسته ی اول کسانی که سعی می کنند اتفاقات اطراف خودشان را خود رقم بزنند، دسته ی دوم کسانی هستند که منجر به هیچ اتفاقی نمی شوند و می نشینند تا شرایط به جای آن ها تصمیم بگیرد.
نماینده دسته ای اول در فیلم اوتیلیا است که در تمام طول فیلم سعی می کند خرابکاری های دوستش(گابیتا) را درست کند؛ برای سقط جنین گابیتا دکتر پیدا می کند(که این بزرگترین خرابکاری گابیتا بوده است)، پول سقط جنین را جور می کند و هتل محل آن را رزرو می کند و وقتی دکتر سقط جنین به آنها می گوید که پولشان کم است، مجبور می شود که بجای مابقی پول با دکتر همخواب شود.
نماینده دسته دوم گابیتا است. بیش از چهار ماه از باردار شدنش گذشته و هیچ اقدامی برای جلوگیری از آن نکرده است(تا پایان فیلم هیچ حرفی از مردی که از او باردار شده به میان نمی آید)، و هنوز منتظر است تا کسی برای او کاری بکند.
اما نسخه ای که فیلم برای ما می پیچد جالب و قابل تامل است، فیلمساز نه راحت طلبی و خودخواهی گابیتا را تقبیح می کند و نه تلاش های بی پایان و سختی کشیدن های اوتیلیا را تقدیس. بلکه وجود این دو را برای تعادل(که پلان پایانی فیلم به وضوح آن را به نمایش می گذارد) لازم می داند. در دنیا همیشه انسانهای کوچکی هستند که توان مقابله با شرایط را ندارند و برای هرکاری نیاز به کمک دارند؛ این، وظیفه ی دیگران را برای به دوش کشیدن بار آنها سنگین تر می کند.اولین دیالوگ فیلم تکلیف ما را با این دو شخصیت روشن می کند وقتی گابیتا به اوتیلیا می گوید:« می تونی کمکم کنی؟»، گابیتا تا پایان فیلم دست از تلاش برای آسودگی دوستش نمی کشد.
در دنیای رویایی فیلمساز، انسانها شبیه به هم نیستند بلکه باید هرکس با حفظ فردیت خود به وظیفه ش در قبال همنوعش عمل کند. این درست مقابل تفکر چپ مارکسیستی است که اروپای شرقی هنوز گرفتار آن است؛ یعنی گرفتن فردیت انسانها از آنها برای رسیدن به تعادل اجتماعی.
- ۹۴/۰۷/۰۶