فَترَت

فَترَت، به معنی فاصله و وقفه میان دو دوره است

فَترَت

فَترَت، به معنی فاصله و وقفه میان دو دوره است

دوران ما را می توان دوره فترت، نه این و نه آن، نامید. انسان نه دیگر به خدا اعتقاد دارد نه به کفر و بی ایمانی، نه بر ضد اولی می شورد و نه به دیگری پناه می برد، و حتی از بحث بر سر این مفاهیم هم بیزار است. دیگر نه نیکی برایش معنا دارد نه بدی، نه خودش را مسئول می داند نه گناهکار و نه مکلف به تکلیفی خاص. به همین مناسبت نه اصلاح طلب است نه انقلابی، نه خوشبین نه بدبین، نه اخلاقی و نه بی اخلاق، نه به مشیت الهی اعتقاد دارد نه به جبر زمانه، به عبارت دیگر، در بی تعهدی محض به سر می برد.

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۱ دی ۹۵، ۱۶:۲۱ - رضا خوش بین
    :)

۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۳
دی
۹۴

محمدعلی فروغی:

زمانی که من در مدرسه دارالفنون بودم ناصرالدین شاه دو سه مرتبه آنجا آمد، بنابر اینکه سالی یک بار چنانکه گفتم می آمد. در یکی از آن مواقع منظره ای دیدم که هرگز فراموش نمی کنم. اجمالاً اینکه ناصرالدین شاه در آن مواقع هر وقت حالش اقتضا داشت به اطاقهای درس وارد می شد و با معلم و شاگردان گفتگوهایی می کرد. یک نوبت وارد شد در اطاقی که درس زبان انگلیسی می دادند. جمعی از رجال هم همراه بودند، ازجمله کسانی که می شناختم پسرش کامران میرزای نایب السلطنه و امین السلطان و دکتر طولوزان و مخبرالدوله وزیر علوم و نیّرالملک رئیس مدرسه بودند. معلم مرا پیش کشید و کتابی انگلیسی به دست من داد که بخوانم. سطری خواندم. شاه دماغ داشت، به مهربانی کتاب را از من گرفت و خود مشغول خواندن شد و از من می پرسید معنی اش چیست. ناصرالدین شاه قدری فرانسه خوانده بود اما انگیسی یک کلمه نمی دانست و خط انگلیسی را به قیاس خط فرانسه می خواند و کسانی که این دو زبان را آموخته اند می دانند که خطشان یکی است اما از جهت تلفظ به کلی متباین اند. پس شاه البته جمیع کلمات را غلط خواند. معنی را هم نمی دانست و می پرسید، اما هنوز یک را سطر را تمام نکرده بود که هلهله از رجال بلند شد. کج شدند، راست شدند، پیچ و خم خوردند، غش و ضعف کردند، یکی گفت سحر می کنید، یکی گفت معجزه دارید، دیگری گفت شما کی انگلیسی خواندید که ما خبردار نشدیم؟ شاه گفت: اگر ما مجال داشتیم انگلیسی هم می توانستیم بیاموزیم. یکی از رجال گفت: شما که می دانید، چه حاجت به آموختن دارید. باز شاه گفت: معلوم می شود کسی که فرانسه می داند انگلیسی هم می تواند بخواند. مرحوم نیّرالملک گفت: خیر قربان، من فرانسه می دانم، اما یک کلمه انگلیسی نمی توانم بخوانم!

مختصر کمدی عجیبی بود و من مبهوت مانده بودم. بعدها دانستم این تملق گوییها در جنب مجالس دیگر چاپلوسی باز بالنسبه آبرومند بود.(زندگی نامه ی ناتمام خود نوشت فروغی.بنقل از مجله اندیشه پویا)

             


  • سعید ممتاز
۱۱
دی
۹۴

عبدالکریم سروش:

دیده اید خبرنگارهایی را که از فرنگ به جامعه ی ما می آیند و این تحلیل ها و تفسیرهای کذایی را می نویسند؟ پرداختن مقداری از آن مهملات واقعاً تقصیر خودشان نیست. کسی که جامعه ی ما را نمی شناسد و بیگانه با آن است، کسی که هرگز نه در انقلابی شرکت جسته، نه یک روز از غذای خود دست کشیده، نه یک لحظه به خاطر خدا لذتی را ترک گفته و نه ساعتی روحیه ای چون روحیه ی یک مسلمان عاشق داشته، وقتی وارد این جامعه می شود، حالات مردم، راهپیمایی های مردم، دلاوری های جنگاوران، علاقه ی مردم به رهبرشان، گذشت و ایثارشان، به مسجد رفتنشان و رفتارشان با دولت را می بیند. همه را از چشم خود می بیند و هرگز آنها را به معنای واقعی شان نمی تواند برگیرد. حداکثر ظواهری را می بیند و این ظواهر را با معیار خود مقایسه و تفسیر می کند و آن وقت آن حرفها و چیزهای بسیار عجیب از آب در می آید. این قصه ی صادقان است، مغرض ها که داستان دیگر دارند.

اگر من می خواهم رفتار یک ایرانی مسلمان را در مقابل رهبرش به درستی بفهمم و توصیف کنم باید خودم واقعاً یکی از اشخاص همین جامعه باشم، آن هم نه به دروغ؛ بلکه به راستی همان احساسی را داشته باشم که دیگران دارند؛ نه اینکه خودم را بطور مصنوعی به جای آن افراد بگذارم.

رسوایی کامپیوترهای مستکبران غرب نشین در تفسیر و پیش بینی اوضاع ایرانِ قبل از انقلاب از نمونه های بارز شکست روش تماشاچی بودن است. (تفرج صُنع/صفحه28)


  • سعید ممتاز
۰۹
دی
۹۴

من آدم بی اراده ای نیستم، یعنی وقتی کاری را شروع می کنم تمام تلاشم را می کنم که تا آخرش بروم. اما خب گاهی موانعی بر سر راهم قرار می گیرد و نمی گذارد کاری که شروع کرده ام تمام کنم. فکرنکنید می خواهم در مورد مطلب مهمی صحبت کنم، می خواهم دلیل اینکه حدود یک ماه و نیم است مطلبی در وبلاگ نگذاشته ام را بگویم.

خیلی کوتاه: صفحه ی لپ تاپم سوخته بود، به همین راحتی. اگر می خواهید بگویید که:«خب می رفتی یه کامپیوتری،چیزی گیر میاوردی که مطالبت رو تو وبلاگ بذاری» باید بگویم که من گفتم آدم«بی اراده»ای نیستم، نگفتم آدم «با اراده»ای هستم. فرق است میان این دو جانا!

فقط می خواهم یک گزارش کوتاه از فیلمهایی که تو این مدت دیده ام( البته نه با لپ تاپ) را بدهم:


1.خرابش کن رَلف(Wreck-it Ralph): یک انیمیشن روپا با یک ایده ی جالب: رَلف یک بَدمن معروف بازی های کامپیوتری است که دیگر نمی خواهد بدمن باشد و تمام تلاشش را می کند که خوب شود. اما همین تصمیم او باعث می شود که تمام دنیای بازی بهم بریزد و رلف متوجه بشود که «اینکه انقدر بد است، اونقدرها هم بد نیست». پس رلف تصمیم می گیرد که در جایی که باید باشد قرار بگیرد تا دنیای بازی متلاشی نشود. یعنی بدها باید وجود داشته باشند تا دنیا وجود داشته باشد.


2. هشت نیم(8.5): ساخته فدریکو فلینی که بعدا مفصل درباره اش خواهم نوشت.

3.پشت و رو(Inside Out): یکی از بهترین انیمیشن هایی که تا حالا دیده ام، برای نوشتن درباره اش باید دوباره ببینم.

4.آدمکش(Assassin): محصول2015 هنگ کنگ. کلی جایزه برده از جمله بهترین کارگردانی جشنواره کن، اما دریغ از یک حس خوب در فیلم...بگذریم.

5.قاضی(The Judge): داستان یک وکیل حرفه ای و خودخواه که بعداز شنیدن خبر مرگ مادرش به شهرش برمی گردد تا به پدرش که سالهاست با او قطع رابطه کرده تسلیت بگوید. اما پدرِ فیلم، که همان قاضی است، در پی حوادثی به جرم قتل دستگیر می شود و وکیل تصمیم می گیرد که پرونده ی پدرش را قبول کند تا او را از اعدام نجات دهد. اما این همه ی ماجرا نیست... .قاضی یک ملودرام راضی کننده ست که حال آدم را خوب می کند.


6.مادرم(Mia Madré):بعد از «اتاق پسر»، این دومین فیلمی بود که از نانی مورتی دیدم. به مراتب از اتاق پسر فیلم بهتری بود.

7.بعداز خواندن بسوزان(Burn After Reading): من این دیوانگی برادران کوئن را با هیچ چیز در سینما عوض نمی کنم. اینکه یک مشت اتفاق بی ربط، بطور حیرت انگیزی به هم مرتبط بشوند و منجر به یک فاجعه بشوند فقط کار ایتان و جوئل کوئن است و بس. فقط فرق این فیلم با دیگر فیلمهای کوئن ها این است که هیچکدام از شخصیت ها رو به دوربین پیام اخلاقی فیلم را بازگو نمی کنند، یا بهتر بگویم فیلم بطور شگفت آوری فاقد هرگونه پیام اخلاقی است. به دیالوگ پایانی فیلم توجه کنید:

رئیس سیا(خطاب به زیر دستش): ما چه نتیجه ای از این داستان گرفتیم؟

-نمیدونم قربان.

-معلومه،اینکه دیگه این کارو نکنیم.

-کدوم کار قربان؟

نمیدونم!    

  • سعید ممتاز