فَترَت

فَترَت، به معنی فاصله و وقفه میان دو دوره است

فَترَت

فَترَت، به معنی فاصله و وقفه میان دو دوره است

دوران ما را می توان دوره فترت، نه این و نه آن، نامید. انسان نه دیگر به خدا اعتقاد دارد نه به کفر و بی ایمانی، نه بر ضد اولی می شورد و نه به دیگری پناه می برد، و حتی از بحث بر سر این مفاهیم هم بیزار است. دیگر نه نیکی برایش معنا دارد نه بدی، نه خودش را مسئول می داند نه گناهکار و نه مکلف به تکلیفی خاص. به همین مناسبت نه اصلاح طلب است نه انقلابی، نه خوشبین نه بدبین، نه اخلاقی و نه بی اخلاق، نه به مشیت الهی اعتقاد دارد نه به جبر زمانه، به عبارت دیگر، در بی تعهدی محض به سر می برد.

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۱ دی ۹۵، ۱۶:۲۱ - رضا خوش بین
    :)

۶ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

۰۸
آبان
۹۴

تازگی کتاب «اندیشه های میرزا فتحعلی آخوندزاده» نوشته ی دکتر فریدون آدمیت را خواندم. در اینجا به این که آخوندزاده به طرز وحشیانه ای به همه ی ادیان و پیغمبران و امامان شیعه و فقها و متکلمین و متشرعین ناسزا گفته است کاری ندارم(نمی گویم مهم نیست اما اینها در وهله ی اول توجه من را جلب نکرد). چیزی که برایم جالب بود این بود که شخصی حدود 150 سال قبل و بعد از دیدن بخش کوچکی از تمدن غرب(تفلیس گرجستان)، به یک نکته ی مهم پی برده است و آن هم این است که راهی که نیاکان ما در شرق آغازیدند به مقصد غرب نمی رسد. پس ما باید برای پیشرفت (بقول خودش پروغره!) راهی دیگر را انتخاب می کردیم، نظر او در آن زمان درست در مقابل دو گروه از روشنفکران قرار گرفت:

گروه اول: کسانی که می گفتند ترقیِ بنیادهای سیاسی و علمیِ جدید مغرب، نتیجه ی پیروی از تعالیم مقدس شریعت اسلامی است.(ص152)

گروه دوم: که می توان آنها را به عنوان روشنفکران دینی خواند( برجسته ترین آنها را در ایران سید جمال الدین اسدآبادی است) اصول حکومت اروپایی را در منطق سیاست اسلامی جست و جو می کردند: نظام مشروطیت را عین قانون «مشورت» اسلامی می پنداشتند؛ مفهوم «پیمان اجتماعی» را به «بیعت» و «اجماع» تعبیر می نمودند.(ص153)

اما آخوندزاده و به تبَعش آدمیت این نظرات را رد می کنند:« بیعت کجا و قرارداد اجتماعی کجا؟ نظام مشروطه ی غربی چه ربطی با مشورت اسلامی دارد؟ در نظام مشروطه، قانون عرفی مثبت عقلی انسانی وضع می گردید. در حکومت اسلامی، قانون شرعی تعبدی منزل ربابی حاکم بود. پایه ی مشروطیت غربی بر فلسفه ی عرفی و تفکیک مطلق سیاست از دین بنا شده بود. در دولت اسلامی، سیاست و دین در همدیگر ادغام گشته یکی شده بود. عدالت در شریعت مفهوم دینی داشت، اما در فلسفه ی سیاسی اروپایی منشأ عدالت، طبیعی و عقلی بود.»(ص153)


اگر بخواهیم حرف آخوندزاده را تبدیل به یک قضیه ی منطقی کنیم به این شکل در می آید:

صغری: مبنای تمدن غربی و تفکر اسلامی با وجود برخی شباهت های ظاهری،هیچ سنخیتی با هم ندارند و ابداً قابل جمع نیستند.

کبری: غرب بهتر از ماست.

نتیجه: پس، اسلام بد است و  ما باید هرچه داشته ایم را کنار بگذاریم و راه غرب را برویم.


اما میرزا فتحعلی برخلاف دوست نزدیکش مستشارالدوله (که عقاید خود را رساله ی «یک کلمه» نوشته بود) در چاه ساده لوحی نسبت به اخذ تمدن غرب نیوفتاد. مستشارالدوله با ترجمه آن بخشی از قانون فرانسه که به عقیده ی خودش موافق با «روح الاسلام» بود، خواست قدم اول سیویلیزاسیون در ایران را بر دارد. او در نامه ای به میرزا فتحعلی می گوید:«{در این کتاب} به جمیع اسباب ترقی و سیویلیزاسیون از قرآن مجید و احادیث صحیح، آیات و براهین پیدا کرده ام که دیگر نگویند فلان چیز مخالف آیین اسلام یا آیین اسلام مانع ترقی و سیویلیزاسیون است.»(ص155). اما آخوندزاده او را مأیوس می کند و در جواب می گوید:« به خیال شما چنان می رسد که گویا به امداد احکام شریعت، کونستیتوسیون(قانون اساسیِ) فرانسه را در مشرق زمین مجری می توان داشت؟ حاشا و کلا، بلکه محال و ممتنع است.»(ص158) و در ادامه به دلایل خودش می پردازد مبنی بر اینکه چرا می گوید احکام شریعت اسلام و قوانین فرانسه با هم جمع نمی شود.


در اینجا فقط می خواستم نظر یکی از مهمترین روشنفکران تاریخ ایران را درباره ی رابطه ی دین و دولت بیاورم و بعدا مفصل نظر  خودم را توضیح خواهم داد اما عجالتاً بگویم که صغرای  استدلال آخوندزاده درست است اما کبرایش غلط. والله اعلم.

  • سعید ممتاز
۱۱
شهریور
۹۴

در حقیقت هیچ چیز ناراحت کننده تر از این نیست که آدم؛ مثلاً ثروتمند و خوشنام و با شعور و خوش صورت و حتی پسندیده سیرت باشد و تحصیلاتش هم بد نباشد و در عین حال هیچ قریحه ای، اصالتی، کیفیتی غیر عادی ولو درخور نیشخند، هیچ فکر اصیلی که از ذهن خودش جوشیده باشد نداشته باشد و از هر جهت «مثل دیگران» باشد! ثروتمند هستی اما روتشیلد1 نیستی. خانواده ات خوشنام است اما هرگز با هیچ کار درخشانی نمایان نشده است. صورتت قشنگ است اما جذاب نیست. تحصیلات خوبی کرده ای اما نمی توانی از آن بهره ای برداری. باهوش و فهمیده ای اما فکر بکری هرگز در ذهنت پیدا نمی شود. بدِ کسی را نمی خواهی اما خیری هم به کسی نمی رسانی، از هر نظر که فکرکنی، نه بویی و نه خاصیتی! این جور آدم ها در دنیا فراوانند، بسیار بیش از آنجه به نظر می رسد.(فئودور داستایووسکی/ابله)

1.روتشیلد، نام خانواده ای یهودی تبار در آلمان است که بیشترین ثروت ثبت شده تا قرن 18 به نام آنهاست.

 

  • سعید ممتاز
۱۰
شهریور
۹۴

 او (فاحشه ی ) جوانِ زیبای بیست و سه ساله ای بود که اوقات بیکاریِ خود را صرف تحصیلِ باغبانی در دانشگاه کالیفرنیا می کرد، چنانکه برای یک روشنفکر چیزی تکان دهنده تر از این نیست که فاحشه ای را در سوروبن و یا معادل کالیفرنیایی ش مشغول تحصیل ببیند؛ به راحتی احساس کردم که نسیم رحمت بر من شروع به وزیدن کرده است. شام هنوز تمام نشده بود که دامنه ی صحبت به ادبیات کشید، و تا هنگام دِسِر کلمه ی اگزیستانسیالیسم چندبار بر زبان آمد. فاحشه های آمریکایی بیست سالی عقب هستند، اگر طرف فرانسوی بود حتما از استروکتورالیسم و میشل فوکو صحبت می کرد. از او نپرسیدم که چرا این شغل را انتخاب کرده است زیرا کار که عار نیست. اما وقتی دانستم که این زیبای من ازدواج کرده است و دخترکی پنج ساله دارد و شوهرش هم پیش از آنکه در تلویزیون نیویورک تهیه کننده شود، او را با تاکسی خود به منزل مشتری هایش می برده است، از حرارتم کاسته شد، وا رفتم و ناامیدی عمیقی مرا فراگرفت. البته به هیچ وجه موضوع غلیان احساساتِ اخلاقی نبود؛ بلکه احساس کردم که پیر شده ام و نسلهای جوان با سرعت عجیبی مرا پشت سر می گذارند. در پایان شام، وقتی دانستم که دخترک روزی ده دوازده مشتری راه می اندازد ولی سیگار نمی کشد و قهوه نمی نوشد، مثل مشت زنی بودم که ضربه ی فنی شده است. خانم، از پیروان آیین مورمون بود و تعالیم اخلاقی این آیین قهوه و سیگار را برای امت خود منع می کند! (رومن گاری/ سگ سفید)


                                                                   


                                       

  • سعید ممتاز
۲۸
مرداد
۹۴

شب‌های روشن


اغلب، داستایوفسکی را با سه شاهکارش،ابله، جنایت‌ومکافات و برادران کارامازوف می‌شناسند؛ اما حقیقت آن است که در داستان‌های کوتاه او نیز ردپایی از ناب‌ترین تجربه‌های انسانی وجود دارد چراکه از زندگیِ راستینِ او مایه می‌گیرد و سوز جان و جلوه‌ای از دردهای اوست.

شب‌های روشن داستان شرح اشتیاق جوانی رؤیاپرور است که تنهاست و تشنه‌ی همنفسی. او در پترزبورگ به‌دنبال گمشده‌ای که با او هم‌زبانی کند به هر سو می‌پوید تا عاقبت در کنار آبراه با ناستنکا، دختری گریان که معشوق او سال‌هاست به سفر رفته، آشنا می‌شود.

مرد جوان و ناستنکا چهار شب در پترزبورگ که شب‌های تابستانش تا صبح روشن است با هم می‌گذرانند تا اینکه معشوق سفررفته‌ی ناستنکا برمیگردد و مرد جوانِ ما بازهم تنها می‌شود اما با یک فرق بزرگ؛ داستایوفسکی او را برخلاف انتظار ما یک عاشق ناکام و شکست‌خورده نمی‌بیند بلکه به او جوانی خوشبخت می‌گوید که چهارشب از زندگی‌اش را عاشقی کرده‌است:"خدای من، یک دقیقه‌ی تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟"


  • سعید ممتاز
۲۲
مرداد
۹۴

داستایووسکی در نامه‌ای به مادام فن ویزینا نوشت:« من فرزند زمانه‌ام هستم، فرزندِ بی اعتقادی و شکاکیت. من تا کنون چنین بوده‌ام و می‌دانم که تا به آخر چنین خواهم بود.» و درست دوسطر بعد می‌گوید:« اما خداوند گاه لحظاتی به من ارزانی می‌دارد که احساس آرامش مطلق می‌کنم، درچنین لحظاتی ایمان را در قلبم فرو می‌گیرم». داستایووسکی در تمام عمر درحال جدال بین شک ‌و ایمان بوده‌است و برادران کارامازوف توصیف هولناک این جدال است. جامعه‌ای که جوانانش به وجود خدا شک اما به عذاب آخرت اعتقاد دارند، به ظهور منجی برای عدالت‌گستری ایمان دارند درعین حال نمی‌دانند عدالت چیست، پدرانشان را دوست ‌دارند اما آرزوی مرگ‌شان را می‌کنند. برادران کارامازوف توصیفِ تلخِ روزگارِ بی‌ایمانی است، روزگاری که...بگذریم. به مقدمه‌ی خود داستایووسکی بسنده می‌کنم:«اگر خوشتان بیاید، این کتاب مرا خواهید خواند.».

* درباره برادران کارامازوف بیشتر خواهم نوشت.


  • سعید ممتاز
۲۱
مرداد
۹۴

نمی‌دانم چرا بعضی‌ها از اینکه سرانه‌ی مطالعه در ایران کم است، اِنقدر عصبانی‌اند؟ و آنهایی هم که عصبانی نیستند، سرافنکده‌اند و با حالتی خجالت‌زده از بی‌فرهنگی هموطنانشان می‌نالند.

راستش من کسانی را که کتاب نمی‌خوانند مذمت نمی‌کنم، چراکه میزان مطالعه‌ی افراد را نشانه‌ی «هیچ‌چیز»ی نمی‌دانم که بخواهم بر اساس آن اطرافیانم را قضاوت کنم. به‌راستی این اصرارِ ما بر مطالعه‌‌ی هرچه بیشتر«عمومِ مردم» چه دلیلی دارد؟ چرا باید معیار فرهیختگی؛ میزان مطالعه‌ی کتاب(و آن‌هم هر کتابی!) باشد؟ ما با مذمت کردن افراد کم‌مطالعه، داریم ناخودآگاه به نیاکان‌مان که قبل از رشدِ(به‌قول داریوش شایگان) دیوانه‌وار چاپ زندگی می‌کرده‌اند، توهین می‌کنیم. پدربزرگان ما با نخواندن، یا کم‌خواندن کتاب «چه چیزی» نداشته‌اند که ما می‌خواهیم با خواندن کتاب بدست آوریم؟ اصلاً در ایرانِ امروز، افرادِ بامطالعه «چی»ترند که بقیه نیستند؟ با فرهنگ‌ترند؟(فرهنگ چیست؟) با شعورترند؟ در روابط اجتماعی‌شان موفق‌ترند؟ تحلیل‌شان از مسائل اطراف‌شان بهتر است؟ اینها که هیچکدام لزوماً با خواندنِ بی‌رویه‌ی کتاب بدست نمی‌آید، آنها فقط یک چیزشان از بقیه بیشتر است و آن هم «میزان مطالعه‌شان» است! همین.

در کشورهای غربی اگر میزان مطالعه‌ی «عوام»، معیاری برای فرهیختگی است، بخاطر نسبت نزدیک کتاب‌های چاپ‌شده با فرهنگ مردم آنهاست. بله، در فرانسه(به قول دوستی) واقعاً کسانی که کتاب می‌خوانند و سینما و تئاتر می‌روند «فرانسوی»ترند، اما آیا در ایران می‌توان این‌ها را معیاری برای‌ «ایرانی»تر بودن دانست؟  در آمریکا اگر میزان مطالعه بالاتر ازماست بخش زیادی‌اش بخاطر خواندن رمان‌هایی از قبیل «هری‌پاتر» و «ارباب حلقه‌ها» و «حماسه‌ی گرگ‌ومیش» و کامیک‌بوک‌هاست. اما چرا ما باید به خواندن این رمان‌ها افتخار کنیم و نخواندن آنهارا نشانه‌‌ی ‌بی‌فرهنگی مردم‌مان بدانیم؟ اگر بگویید:«خب ما کتاب‌ها و رمان‌های مربوط به فرهنگ خودمان را می‌خوانیم» نشان داده‌اید که اصلا خبری از وضعیت نشرِ کتاب در ایران و نسبتِ فروش کتاب‌های ترجمه‌شده و بومی ندارید و نمی‌دانید که در سنجش سرانه‌ی مطالعه، خواندن کتاب‌‌های دینی، مثل قرآن و مفاتیح و دیگر ادعیه، و کتاب‌‌های درسی محاسبه نمی‌شود که اگر می‌شد قطعا وضعیت فرق می‌کرد.

پاسخ این سوال که:«چرا ما کتاب نمی‌خوانیم؟» دو دلیل روشن دارد: اولاً اینکه این کتاب‌ها برای ما نوشته‌ نشده‌اند و اغلب؛ ترجمه‌های بدی‌اند از آنچه نویسندگان آنها برای مردم و فرهنگ خودشان نوشته‌اند. ثانیاً اینکه در کشورهای غربی، مطالعه مثل سینما و شهربازی رفتن نحوی از زیستن است. پس طبیعی است که میزان مطالعه‌ی(مطلقِ) کتاب، معیاری برای میزان توسعه‌یافتگی کشورها باشد. درحالی که در ایران، مطالعه‌ی عموم مردم( و خواندن هرکتابی) هیچ پایگاه تاریخی‌ای ندارد. در تاریخ ما «فهمیده‌تر» بودن آدم‌ها هیچ ربطی به میزان مطالعه‌ی آنها نداشته‌است(مگر الآن دارد؟) بلکه آن‌چیزی که باعث می‌‌شده‌است مردم برای اشخاصی احترام قائل‌باشند تجربه‌ی آنها از « زندگی واقعی» بوده‌است و بس.

مدتی پیش این حرف‌ها را برای یکی از دوستانم زدم؛ او برآشفت و گفت و مگر بیهقی نگفته‌است:« هیچ نبشه‌ای نیست که به یک بار خواندن نیرزد.»؟ من هم گفتم عزیز من! بیهقی هم اگر امروز بود مطمئن باش وقتش را با خواندن دست‌نوشته‌های ارما بومبک تلف نمی‌کرد و این حرفش را پس می‌گرفت! به قول سعدیعلم ما همه قرآن است و حدیث و گفتار مشایخ، ما را شنیدن کفر آنها به چه کار آید؟».

 به هرحال من از اینکه «کتاب برای هیچکس مهم نیست» نه خوشحالم و نه ناراحت، بلکه آن را تقدیر تاریخی ایران امروز می‌دانم و امیدوارم روزی بیاید که یا کتاب‌های خیابان انقلاب آنقدر بدرد بخور باشند که ما را مجاب به خواندنشان کنند و یا ما برای فرهیختگی معیاری ایرانی‌تر تعیین کنیم، البته اگر به فرهیختگان امروز برنمی‌خورد و :«اگر این کهکشان از هم نمی‌پاشد، واگر این آسمان در هم نمی‌ریزد، بیا تا سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم.»(فریدون مشیری)

* این مطلب اولین بار در شماره آخر مجله جیم درجواب نوشته ای با عنوان «کتاب برای هیچکس مهم نیست»  چاپ شد.

  • سعید ممتاز