- ۱ نظر
- ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۰۴:۳۲
نام فیلم: خوشه های خشم( The Grapes of Wrath)
محصول: آمریکا، 1940
کارگردان: جان فورد
دیشب فیلم «خوشه های خشم» ِجان فورد را دیدم،«چه سرسبز بود دره ی من» را بارها دیده بودم و بعد از آن، سراغ فیلم دیگری از جان فورد نرفته بودم، با خودم فکر می کردم که مگر ازین بهتر می شود ساخت؟ نکند با دیدن فیلم دیگری از فورد تصویر ذهنی ام نسبت بهش تغییر کند؟( من برعکس خیلی ها شیفته ی جویندگان نیستم!). اما فورد کارش را بلد است، خیلی هم بلد است و به قول بهروز افخمی:« جان فورد قله ی فیلمسازان جهان است.»( نمی گوید روی قله فیلمسازی جهان ایستاده!).
خوشه های خشم داستان خانواده ای که است در سالهای رکود اقتصادی در آمریکا، پس از اینکه بانک، خانه شان را مصادره می کند، مجبور می شوند از ایالت اوکلاهاما به کالیفرنیا کوچ کنند، به امید پیدا کردن کاری که می گویند چیدن میوه از درختان است.
من رمان «خوشه های خشم» جان اشتاین بک را نخوانده ام و نمیدانم دقت در تعریف شخصیت ها در رمان به اندازه ی فیلم هست یا نه، اما چیزی که در این فیلم بیش از همه تاثیرگذار است؛ مادر این خانواده ی پرجمعیت است که مثل یک کوه ایستاده است و تمام خانواده به او تکیه کرده اند. اتفاقا در فیلم چه سرسبز بود دره ی من هم؛ فورد، مادری را به تصویر می کشد که بیش از آن که ما در فیلمهای هالیوودی ببینیم در خانه های خودمان در ایران دیده ایم!. مادر در خوشه های خشم برای تمام خانواده تصمیم می گیرد، مرگ عزیزانش را می بیند و خم به ابرو نمی آورد، حسرت داشته های گذشته را نمی خورد، به آینده امید دارد، و راه درست را به بچه هایش نشان میدهد؛ با این وجود ابداً سانتیمانتال نیست. وقتی پسرش،تام، می خواهد برای همیشه از او خداحافظی کند به او می گوید:« تامی درسته که ما ازون آدمایی نیستیم که همدیگرو می بوسن اما اینبار منو ببوس!». فورد مادر بودن را به نشانه های مرسوم سینمایی مثل بغل کردن و قصه گفتن و گریه کردن محدود نکرده است، بلکه مادر را بعنوان علت اصلی تمام اتفاقات پیش آمده در خانواده معرفی می کند. کاری که کاپولا در فیلم پدرخوانده از پسش برنیامده و امروز هیچکس تصویری از مادرِ خانواده سیسیلی ها در ذهن ندارد؛ درحالی که در آن فیلم قطعا مسئولیت تربیت فرزندان، با وجود مشغله های دون کورلئونه، به عهده ی او بوده است.(راستی اگر مادر خانواده کورلئونه مرده بود در فیلم تأثیری می گذاشت؟).
به آخرین جملات فیلم که از زبان مادر گفته می شود دقت کنیم تا متوجه نگاه درست و عمیق جان فورد به جایگاه زن بشویم:
خب ؛زن ها خیلی بهتر از مردا با شرایط جدید کنار میان و عوض میشن. مردا یه جورایی تو نگرانی زندگی میکنن.
مثلا وقتی بچه به دنیا میاد یا یکی از دنیا میره ؛نگران میشن. یا وقتی مزرعه ای بدست میارن یا ازدستِش میدن، بازم عصبی و نگران تر میشن.
اما درمورد خانم ها ؛ تمام اینا مثل آب روانِه و میگذره. اونم نه مثل جریان های کوچک آب یا آبشار؛ بلکه مثل رودخانه ای بزرگ که پیوسته به جلو حرکت میکنه. یه زن . . اینطوری بهش نگاه میکنه.
بهرحال کسانی که فیلم چه سرسبز بود دره ی من جان فورد را دیده اند و نتوانسته اند تشخیص دهند که بالاخره فورد سنت را را دوست دارد یا مدرنیته، حتما این فیلم را ببینند. با دیدن این فیلم معلوم می شود که فورد سنت را نمی پرستد اما به آن می اندیشد و از آن درس می گیرد.( توضیح این پاراگراف بی ربط آخر را بعدا خواهم نوشت).
ای علی موسی الرّضا، ای پاکمردِ یثربی در توس خوابیده
من ترا بیدار می دانم
زنده تر، روشن تر از خورشید عالمتاب
از فروغ و فرّ شور و زندگی سرشار می دانم.
گرچه پندارند دیری هست، همچون قطره ها در خاک
رفته ای در ژرفنای خواب
لیکن ای پاکیزه باران بهشت، ای روح عرش،
{ای روشنای آب
من ترا بیدار ابری پاک و رحمت بار می دانم
ای (چو بختم) خفته در آن تنگنای زادگاهم توس
-(در کنارِ دون تبهکاری که شیرِ پیر پاک آیین،پدرت،
آن روح رحمان را به زندان کشت)-
من ترا بیدارتر از روح و راه صبح، با آن طرّه ی زرتار می دانم.
من ترا بی هیچ تردیدی ( که دلها را کند تاریک)
زنده تر، تابنده تر از هرچه خورشید است در هر کهکشانی،
دور یا نزدیک
خواه پیدا، خواه پوشیده
در نهان تر پرده ی اسرار می دانم.
با هزاریّ و دوصد، بل بیشتر، عمرت
ای جوانیّ و جوانِ جاودان، ای پور پاینده،
مهربان خورشید تابنده،
این غمین همشهریِ پیرت،
این غریبِ مُلکِ ری، دور از تو دلگیرت
با تو دارد حاجتی، دردی که بی شک از تو پنهان نیست
وز تو خواهد (در نمانی) راه و درمانی
جاودان جانِ جهان! خورشید عالمتاب!
این غمین همشهریِ پیر غریبت را، دلش تاریک تر از خاک
یا علی موسی الرّضا، دریاب.
چون پدرت این خسته دل زندانیِ دردی روان کش را
یا علی موسی الرّضا دریاب، درمان بخش
یا علی موسی الرّضا دریاب.
مهدی اخوان ثالث
سال دیگر، ای دوست، ای همسایه... (تهران،مهرماه 1361)
هنگامی که فلان آخوند روی منبر برای اثبات ارج بی همتای آیه های قرآنی از فروید و مارکس مدد می جوید؛ هنگامی که دموکراسی و اسلام دو کفه ی یک ترازو می شوند؛ هنگامی که نماز ورزش می شود و پاکی نیز بهداشت و روزه به رژیم غذایی تقلیل می یابد، ما شمه ای از مبتذل ترین صورت های غربزدگی را می بینیم و از این دست در زندگی روزمره ی ما بسیار است.(داریوش شایگان/آسیا در برابر غرب)
حالت برزخی ما مرحله ی گریز و بازگشت الوهیت نیست، زیرا خدایان ما درحال احتضارند و هنوز کاملا نگریخته اند. به عبارت دیگر، ما نیز در «دوره فترت» هستیم یعنی در مرحله ی «نه هنوز» از هر دو سو، ولی با این فرق که غربیان در صدد جهشهای جدید هستند و ما تماشاگران بهت زده ی مرگ خدایان. به عبارت دیگر، ما کودکان دوره فترتیم، در فاصله ی بین احتضار خدایان و مرگ قریب الوقوع شان جای گرفته ایم، نه ایمان «مولوی» را داریم و نه تجربه ی هولناک «کافکا» را، نه دنیای رنگین «رضا عباسی» را می شناسیم نه روح جنون زده ی «وانگوگ» را، نه خلوت با خود داریم و نه تنهای تنهاییم، نه توکل بر خدا داریم و نه مدعی اش هستیم، نه مجهز به تسلیمیم و نه مسلح به قدرت هیولایی نفی. بی هویتی اکنون هویت ماست.( داریوش شایگان/ آسیا در برابر غرب)
مینیاتور از رضا عباسی، مشهورترین نقاش دوره ی صفویه.
نام فیلم: چهارصد ضربه (les quatre cents coups)
محصول: فرانسه، 1959
کارگردان: فرانسوا تروفو
400 ضربه زندگی نوجوانی به نام آنتوان دوآل را به تصویر می کشد. زندگی آنتوان دو عالم دارد، یک عالم؛ آن چیزی است که دیگران برایش ساخته اند؛ مادری نامهربان که با مردی دیگر رابطه دارد، پدری( که اواخر فیلم معلوم می شود پدر آنتوآن نیست) بی توجه به زندگی آنتوان، معلمی که تنها دغدغه اش حفظ شعر و تکلیف نوشتن دانش آموزان است. اما عالم دوم عالمی است که آنتوآن خودش برای خودش ساخته است، شب ها با کتاب بالزاک می خوابد و به یاد او درخانه شمع روشن می کند، سینما می رود و شعر می گوید.
بدی ماجرا همین جاست که هیچکدام از این دو عالم حاضر نیستند با هم کنار بیایند و آنتوآن بیچاره مجبور است مابین این دو معلق باشد. آنتوان همه کار برای آشتی بین این عوالم می کند اما او کوچکتر و البته صادق تر از آن است که پیروز مبارزه باشد.
400 ضربه مرثیه ایست برای «دوران نوجوانی» ؛ دورانی که همه ی خواسته ها و آرزوهای کودکانه ی نوجوان به بهانه بزرگ شدن مورد تمسخر واقع می شود و تمام دست و پا زدن های او برای ابراز هویت جدیدش به بهانه ی هنوز کوچک بودن؛ بی نتیجه می ماند.
آنتوان دست به دزدی می زند و به مرکز اصلاح و تربیت فرستاده می شود، اما آنجا هم برای عالم درون او ارزشی قائل نیستند؛ پس فرار می کند؛ اما درست درجایی که انگار تکلیف او مشخص شده است؛ آنتوان به دریایی می رسد که نمی توان از آن رد شد، آنتوان برمی گردد و به دوربین نگاه می کند.تمام. هیچ راهی برای خلاصی از این نزاع ابدی وجود ندارد و تنها کسانی پیروز این نبردند که تسلیم شوند.تسلیم یکی از این دو عالم. خیر؛ ساحل نماد آزادی نیست!
شبهای روشن
اغلب، داستایوفسکی را با سه شاهکارش،ابله، جنایتومکافات و برادران کارامازوف میشناسند؛ اما حقیقت آن است که در داستانهای کوتاه او نیز ردپایی از نابترین تجربههای انسانی وجود دارد چراکه از زندگیِ راستینِ او مایه میگیرد و سوز جان و جلوهای از دردهای اوست.
شبهای روشن داستان شرح اشتیاق جوانی رؤیاپرور است که تنهاست و تشنهی همنفسی. او در پترزبورگ بهدنبال گمشدهای که با او همزبانی کند به هر سو میپوید تا عاقبت در کنار آبراه با ناستنکا، دختری گریان که معشوق او سالهاست به سفر رفته، آشنا میشود.
مرد جوان و ناستنکا چهار شب در پترزبورگ که شبهای تابستانش تا صبح روشن است با هم میگذرانند تا اینکه معشوق سفررفتهی ناستنکا برمیگردد و مرد جوانِ ما بازهم تنها میشود اما با یک فرق بزرگ؛ داستایوفسکی او را برخلاف انتظار ما یک عاشق ناکام و شکستخورده نمیبیند بلکه به او جوانی خوشبخت میگوید که چهارشب از زندگیاش را عاشقی کردهاست:"خدای من، یک دقیقهی تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟"
جستاری در آثار و اقوال رضا داوری اردکانی درباره دین،تجدد و هویت.
برای این شماره قرار بود با جناب دکتر رضا داوری اردکانی درباره هویت ملی گفتگو کنیم که متأسفانه میسر نشد. به همین دلیل تصمیم گرفتیم تا پرسشهایی که قصد داشتیم با ایشان مطرحکنیم به مجموعه آثار ایشان عرضه کنیم و پاسخ خود را از لابهلای نوشتههایی که ایشان در طول 40 سال برای آنها زحمت کشیدهاند بیابیم. الحقوالإنصاف یافتن پاسخی صریح از کسی که به پرسشهایش شهرت بیشتری دارد تا پاسخهایش کار بسیار سختی بود. با اینوجود تمام تلاشمان را کردیم تا جملات کلیدی و محکمات تفکرات ایشان را در پرسش و پاسخ فرضیِ زیر بیاوریم. ضمناً جوابها عیناً از متن کتابهای "درباره غرب"، "ما و راه دشوار تجدد"و "فرهنگ،خرد و آزادی" انتخاب شده و هیچگونه تصرفی در شکل و محتوا صورت نگرفتهاست مگر در چند مورد به اقتضای شکل گفتگویی مقاله. امیدواریم بعد از خواندن این مطلب پاسخ سؤالهایتان را از "پرسشگر دردمند روزگار ما" بگیرید.
· آقای دکتر چرا ما بعد از ورود تجدد به کشورمان، همانند خیلی کشورهای دیگر، مثل ژاپن، خوبیهای آن را نگهنداشتیم و بدیهایش را دور نریختیم؟ اساسا چرا ما با حفظ سنتهایمان متجدد نشدیم؟
ما گاهی که صفات و اوصاف غرب را برشمردهایم، گفتهایم که غرب خوب و بد دارد و باید خوب آن را گرفت و از بدش دوری جست. این گفته ظاهراً گفته خوب و دلپسند و موجهی است اما سطحی و نیندیشیده است و نشانی از غرور و خودپسندی در آن میتوان یافت.(ما و راه دشوار تجدد ص37)
· چرا؟
گویی خوبیها و بدیهای عالم را پیش ما آوردهاند و به ما قدرت و اختیار دادهاند که هرچه میخواهیم برگزینیم. کسانی که این قدرت و اختیار را دارند، چرا خود زودتر صاحب خوبیها نشدهاند و آن را باید از دیگران بگیرند؟(ما و راه دشوار تجدد ص38)
· یعنی نمیشود خوبیهای غرب را اخذ کرد و بدیهایش را واگذاشت و ما برای توسعه باید در تمام شئون غربی شویم؟
این قول مرا بر این حمل نکنید که از عالم متجدد یا همه را باید اخذ کرد یا آن را باید بهکلی واگذاشت و راه سوم وجود ندارد. حقیقت این است که من از دو راه چیزی نگفتهبودم که راه سوم را تصدیق یا نفی کنم. (ما و راه دشوار تجدد ص38)
· اما این قول از کلیت نوشتههای شما استنباط میشود...
خود من هم وقتی نوشتههای خود را میخوانم (و خوشبختانه مثل بسیاری از خوانندگان کتاب در ایران رغبت و علاقهای به خواندن نوشتههای رضا داوری اردکانی ندارم و به ندرت آنها را میخوانم!) اگر معترض نباشم راضی نیستم، یعنی استنباط من هم نزدیک به استنباط شماست. . (ما و راه دشوار تجدد ص188)
· شکستهنفسی میفرمایید...
من اگر با تقسیم توسعه به بد و خوب و طرح گزینش خوب و ردّ بد مخالفت کردهام نه بدین معنیاست که بگویم توسعه یکسره خوب یا بد است و باید در هر صورت به آن تسلیم شد. مسئله این است که بدانیم ما را چه شدهاست که راه صعب تاریخ را با گهواره آسایش اشتباه کردهایم و در منزل آسودگی نشستهایم و میپنداریم که هرچه را مطلوب بدانیم و بخواهیم، حاضر و آماده در اختیارمان قرار میگیرد و به دیگران هم درس میدهیم که در راه توسعه هیچ چیز مفید را از دست ندهند و دامن خود را بالا بگیرند که آلوده به هیچ مفسده و زیانی نشوند. من میگویم اول ببینیم ما را به ده راه میدهند، و اگر راه دادند سراغ خانه کدخدا را بگیریم. . (ما و راه دشوار تجدد ص120)
· با اینحال از توسعه دفاع میکنید؟
قطعاً، من حتی با بعضی دانشمندان که جرئت و و شجاعت مخالفت با توسعه را دارند و مثلاً میگویند توسعه با تفکر دینی و عرفانی نمیسازد بحثکردهام و فکرمیکنم که آنها حساب تفکرشان را با زندگی جدا کردهاند. . (ما و راه دشوار تجدد ص124)
· منظورتان کسانی است که با توسعه و تجدد مخالفند ولی از تمام امکانات آن نهایت استفاده را میکنند؟
بله، زیرا اگر کسی حقیقتاً مخالف توسعه است نباید نیازها و درخواستهایی داشتهباشد که برآورده شدن آنها جز با توسعه علمی و فنی میسر نیست. دانشمندی که در توکیو یا شیکاگو نشسته و میکروفیلم یک نسخه خطی پانصد صفحهای موجود در کتابخانه قاهره و ایاصوفیه را میخواهد، چگونه با توسعه مخالف باشد؟ چنین مخالفتی حاکی از نوعی تعارض میان قول و فعل است. . (ما و راه دشوار تجدد ص124)
· جناب دکتر این بحث خیلی خوبی است و خیلی سوءتفاهمها را برطرف میکند، اما من مجبورم دوباره به سؤال اولم برگردم. فرمودید با کسانی که میگویند توسعه با تفکر دینی و عرفانی نمیسازد مخالفید؟
بله، اگر در غرب با خروج از تحجر قرون وسطایی اعتقادات دینی را کنار نهادند، ضرورت ندارد که در همهجا این امر تکرار شود. آنجا عقلی پیش آمد و عالمی گشوده شد که مجال دینداری را تنگ کرد و جایی برای عالَم دینی نگذاشت، اما اکنون آن عالَم خود متحجر شدهاست و کسی نمیتواند با پناهبردن به شأنی از آن از هیچ تحجری خارج شود، بلکه با این پناهبردن بندهای تحجرش مستحکمتر میشود. . (ما و راه دشوار تجدد ص149)
· میشود بیشتر توضیح دهید؟
حرف ایناست که برای توسعه اقتصادی-اجتماعی لازم نیست موانع وهمی و خیالی بتراشیم و اعتقادات مردمان را مقصر قلمداد کنیم. توسعه با اتقان در کار و عقل مصرف و اصلاح نظام اداری و اموری از این قبیل حاصل میشود. اعتقاد به معاد، و به طور کلی اعتقادات دینی، مانع را توسعه نیست و کسانی که اینها را مانع میدانند، بدانند که با پوشاندن موانع اصلی، خود با افکار خود سد راه توسعهاند. . (ما و راه دشوار تجدد ص153)
· با اینوجود چگونه میتوان دین را با تجدد جمع کرد؟
شما که این پرسش را مطرح میکنید بهناچار در وادی ایدئولوژی وارد شدهاید. من چندی پیش که با دو دوست و همکار در باب نسبت دین و مدرنیته سخن میگفتم از ایشان پرسیدم: "اگر کسی بگوید مدرنیته دین را دوست نمیدارد شما چه میگویید؟" یکی از آنان گفت: "مدرنیته نسبت به دین بیطرف و بیتفاوت است." دوست دیگر گفت: "شاید به تو جواب بدهند که مسیح(ع) فرمود دشمن خود را نیز دوست بدارید." و من به یاد بیت حافظ افتادم که:
سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود
اگر تسبیح میفرمود، اگر زُنّار میآورد. . (ما و راه دشوار تجدد ص175)
· مثال با کنایه و روشنگری بود، ممنون. آقای دکتر اما کسی مثل مرحوم آوینی در مقاله "راز سرزمین آفتاب"، اسلام را مانع گسترش تجدد در ایران میدانند؟
اگر مقصود شما از اسلام، اعمال و آداب دینی است، هیچیک از آنها با تجدد منافاتی ندارد. دانشمند میتواند نماز بخواند، به کلیسا برود و به همه آداب دینی متأدب باشد یا در عین تقیّد به آداب دینی در تحصیل علم بکوشد و به مقام بزرگ در تحقیق برسد. حتی فیلسوفانی مثل گابریل مارسل و ماکس شلر را میشناسیم که به آداب دینی پایبندی پیداکردند یا پایبند بودند... . (ما و راه دشوار تجدد ص 317)
· پس میتوانیم نتیجه بگیریم که دین هیچگونه منافاتی با تجدد ندارد و ایندو با هم جمع میشوند...
نه، در نتیجهگیری عجلهنکنید! تمام اشکال در این است که میان دین و اعمال عبادی و آداب دینی خلط میکنیم. درست است که دین اعتقاد و عمل است و ایمان نیز در گفتار و کردار مردمان ظاهر میشود، اما دین وجودی پیش از این ظهور دارد. دین میتواند قائمه یک عالم و نظام زندگی باشد. چنین عالم و نظامی عالم دینی است، اما همه عوالم حتی اگر ساکنانش معتقد به دین باشند ضرورتاً عوالم دینی نیستند، یا لااقل عالم متجدد اصولی غیر دینی (و نه ضرورتاً ضدّ دینی) دارد. در عالم غیر دینی متجدد، اشخاص و مردمان میتوانند اعتقادات دینی خود را حفظ کنند و آداب و مناسک دینی بهجا آورند و در عین حال به نظام زندگی متجدد تعلق داشتهباشند. پس تجدد با سنت هیچ مخالفتی ندارد. . (ما و راه دشوار تجدد ص317)
· این بسنگی دارد به اینکه ما دینداری را چه تعریف بکنیم.
دقیقاً. معروف است که وقتی ارتش بریتانیا عراق را تسخیر کردهبود فرمانده انگلیسی پس از شنیدن صدای اذان پرسیدهبود صاحب این صوت چه میگوید؟ گفتهبودند اذان میگوید و توضیح دادهبودند که اذان چیست. گفته بود اگر اذان آسیبی به قدرت بریتانیا نمیرساند، بگذار بگویند. . (ما و راه دشوار تجدد ص 318)
· البته اگر اذان راهگشای عالَم اسلامی باشد مسلماً هر قدرت دیگری را نفی میکند...
مسلماً. مقصود ژنرال انگلیسی این بودهاست که اگر اذان تکرار یک رسم دینی است؛ به جایی و چیزی ضرر نمیرساند. اگر سنت؛ صِرف رسم و عادت باشد ژنرال درست گفتهاست، اما اگر صدایی باشد که از مرکز عالم دینی برمیآید نسبت به هر قدرتی به تفاوت نیست. . (ما و راه دشوار تجدد ص318)
· این قول که برخی از متفکرین امثال سروش میگویند که روح قناعت با توسعه سازگاری ندارد چه؟ آیا قناعت ایرانیان باعث نشدهاست که به تجدد روی خوش نشان ندهند؟
فرضهایی از این قبیل که "سفارش به زهد و قناعت با توسعه منافات دارد"، گرچه در ظاهر موجه مینماید، در سستی و بی اساس بودن با اقوالی نظیر اینکه "سنتهای ما مشوق توسعه است"، تفاوت ندارد. بدتر از اینها تلقی کسانی است که استقبال از اخلاق سرمایهداری را توصیه میکنند! . (ما و راه دشوار تجدد ص275)
· مشکل اصلی ما این نیست که هنوز نتوانستهایم به این سؤالات پاسخ روشن بدهیم.
مشکل ما یک مشکل تاریخی است. مثلا وقتی ما از هویت میپرسیم، این پرسش در حقیقت در تماس ما با غرب و قهر آن پیش آمده است. ما حس میکنیم که از غرب مانده و از عهد سابق دور شدهایم و نگرانیم که مثلاً از من بپرسند مگر شما ایرانی نیستید؟ مگر اخلاف فردوسی و شیخ مفید و ابنسینا و...نیستید؟ و هکذا. آدمی در عالم خود مثل ماهی در دریاست؛ وقتی از عالم خود جدا ماند آن را طلب میکند و از آن میپرسد. تا آدمیان احساس بیگانگی نکنند از وحدت و هویت نمیپرسند؛ اما چون دچار تفرقه شدیم در صدد برمیآییم که بدانیم اساس وحدت ما در چیست؟ آغاز ما کجا بود؟ ما به کجا برمیگردیم؟ و به چه حبل متینی باید دست بیازیم؟(درباره غرب ص108)
· حالا که بحث هویت پیش آمد؛ بگذارید بپرسم که اگر ما عین اروپا شدیم، خودمان هستیم یا نه؟
امروز آنچه در کار، تفریح، وقتگذرانی، روابط و مناسبات ما اصالت پیدا کردهاست، جدید است و سابقه نداشتهاست. شما در سؤال اولتان پرسدید :"چگونه ژاپن، ژاپنی ماندهاست، ضمن اینکه تکنیک غرب را اخذ کردهاست؟" بله ما منکر نیستیم که ژاپنی، ژاپنی ماندهاست و با چینی و کرهای تفاوت دارد. ژاپنیها هنوز آداب و رسوم خود را مراعات میکنند و فیالمثل همه چای سبز مینوشند. یک استاد مدیریت در تهران در یک سخنرانی گفتهبود که نظام اداری و مدیریت در ژاپن از اروپا و آمریکا کارسازتر است. اما این ربطی به سنت و هویت ژاپنی ندارد بلکه این مزیت نشانه آن است که عقل کارافزای غربی در ژاپن هنوز قدرت نشاط دارد. اخلاق سیاسی سیاستمداران ژاپنی همان اخلاق غربی است. اگر داشتن پرچم و برخی آداب را معرفت هویت بدانیم، همه کشورها پرچم دارند و کموبیش آداب و سنن گذشته را حفظ کردهاند. ژاپن عین غرب است. اختلافات سطحی نهتنها بین ژاپن و اروپا وجود دارد بلکه در میان کشورهای اروپایی هم دیده می شود. شما اگر در فرانسه با لهجه غیرفرانسوی حرف بزنید، فرانسوی شما را تحقیر میکند و حال آنکه امریکایی همین که چشمش در چشم کسی بیفتد سلام و احوالپرسی میکند. اگر پنجاه ساعت با یک انگلیسی باشید، چهبسا یک کلمه سخن نگوید. اگر فرانسوی و انگلیسی بودن با این صفات معین میشود، بحثی نیست. درخود بریتانیا بین انگلیسیها، اسکاتلندیها و ایرلندیها اختلافات فراوان وجود دارد. باید دید امری که عالم کنونی به دنبال آن است چیست و چه چیزهایی عالم و جامعههای کنونی را راه میبرد. عالَمِ اکنون چندان به تکنیک بستگی پیداکردهاست که تقدیر بشر از تکنیک منفک نیست. اکنون نیازهای زندگی ما را نظام تکنیک معین میکند.(درباره غرب111)
· به عنوان سؤال آخر اگر بخواهیم بدانیم که هویت یک قوم چیست؛ چه معیاری وجود دارد؟
باید ببینیم آن قوم در طلب چیست و رویش به کدام قسمت است.
تو اول بگو با کیان دوستی پس آنگه بگویم که تو کیستی. (درباره غرب ص 113)
*این مطلب اولین بار در شماره 3 مجله جیم چاپ شد.
نام فیلم: جشن ( The celebration)
محصول: دانمارک،1998
کارگردان: توماس وینتربرگ
از توماس وینتربرگ فیلم شکار( The Hunt) را دیده بودم که فیلم تاثیرگذاری بود، با بازی عالی مدز میکلسن که به خاطرش جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره کن را برد.
وینتربرگ به همراه لارس فون تریر جنبش دگما95 را آغاز کردند که تا آنجا که یادم می آید در اساس نامه شان با تمام المان هایی که باعث گران تمام شدن فیلم می شد مخالفت کردند، دکوراسیون و نورپردازی را تغییر نمی دهند،دوربین حتما باید روی دست باشد و... مواردی که الآن یادم نیست؛ دلیلش هم واضج است چون خود موسسین دگما95 هم در فیلم های بعدیشان این اصول را رعایت نکردند!
اما جشن فیلمی ست که تمام اصول اساس نامه ی دگما را رعایت کرده است و به نوعی اصل جنس است. داستان فیلم درباره خانواده ایست که به مناسبت شصتمین سالگرد تولد پدرشان از نقاط مختلف جهان جمع شده اند تا چند روزی را دور هم خوش باشند. اما پسر کوچک خانواده(کریستین) رازی درباره پدرش فاش میکند: وسط صرف شام بلند می شود و بعد از تشکر از همه حضار می گوید که ما پدر خوبی داریم اما حیف که وقتی بچه بودیم به من و خواهر دو قلویم تجاوز میکرد!
همین یک جمله کافی ست تا این جشن تبدیل به عزا شود، کافی سیت تا فاجعه آغاز شود. اما فیلم مسیر دیگری را انتخاب می کند؛ همه مهمان ها به غذا خوردنشان ادامه می دهند. جشن ادامه پیدا میکند، حتی حرف های بعدی کریستین که پدرم خواهرم را کشت یا اینکه مادر مهربانم بارها شاهد این صحنه بود و یا خواندن نامه خواهر دوقلو که گفته بود پدر هنوز همان حس کودکی را به من دارد، منجر به اتفاقی نمی شود. حسی را برنمی انگیزد و موجب انزجار و حتی ترحم کسی نمی شود. تنها پدر در پایان فیلم از کرده ی خودش عذرخواهی میکند.
این اتفاقی است که امروز در جهان می افتد. اخبار بر هیچ چیزی دلالت نمی کنند؛ حسی را برنمی انگیزنند و کشته شدن و ازبین رفتن انسانها باعث تاسف کسی نمیشود. درست بعد از افشای این راز سربه مهر کریستین، پدربزرگ خانواده شروع می کند به گفتن یک دادستان تخیلی به اسم «هفت دریا» و جالب است که مهمان ها همانطور که مخاطب حرف های کریستین بودند داستان تخیلی و مسخره پدربزرگ را گوش می دهند به سلامتی اش می نوشند! جشن یقینا درباره اختلالات جنسی و مسائل فرویدی نیست بلکه نگاهش به عکس العمل اطرافیان نسبت به یک اتفاق مهیب است. همانطور که شکار هم درباره ی عکس العمل مردم یک روستا بود وقتی که به اشتباه فکر کردند که مربی مهدکودک بچه هایشان با آنها مغازله می کند. در هردوی اینها آنچیزی که برای فیلمساز مهم است واکنش آدمها نسبت به یک خبر فاجعه برانگیز است و نه چرایی خود فاجعه و جالب است که در این دو فیلم واکنش ها بکلی متفاوت است.