فیلمی که دیدم 4: خوشه های خشم
نام فیلم: خوشه های خشم( The Grapes of Wrath)
محصول: آمریکا، 1940
کارگردان: جان فورد
دیشب فیلم «خوشه های خشم» ِجان فورد را دیدم،«چه سرسبز بود دره ی من» را بارها دیده بودم و بعد از آن، سراغ فیلم دیگری از جان فورد نرفته بودم، با خودم فکر می کردم که مگر ازین بهتر می شود ساخت؟ نکند با دیدن فیلم دیگری از فورد تصویر ذهنی ام نسبت بهش تغییر کند؟( من برعکس خیلی ها شیفته ی جویندگان نیستم!). اما فورد کارش را بلد است، خیلی هم بلد است و به قول بهروز افخمی:« جان فورد قله ی فیلمسازان جهان است.»( نمی گوید روی قله فیلمسازی جهان ایستاده!).
خوشه های خشم داستان خانواده ای که است در سالهای رکود اقتصادی در آمریکا، پس از اینکه بانک، خانه شان را مصادره می کند، مجبور می شوند از ایالت اوکلاهاما به کالیفرنیا کوچ کنند، به امید پیدا کردن کاری که می گویند چیدن میوه از درختان است.
من رمان «خوشه های خشم» جان اشتاین بک را نخوانده ام و نمیدانم دقت در تعریف شخصیت ها در رمان به اندازه ی فیلم هست یا نه، اما چیزی که در این فیلم بیش از همه تاثیرگذار است؛ مادر این خانواده ی پرجمعیت است که مثل یک کوه ایستاده است و تمام خانواده به او تکیه کرده اند. اتفاقا در فیلم چه سرسبز بود دره ی من هم؛ فورد، مادری را به تصویر می کشد که بیش از آن که ما در فیلمهای هالیوودی ببینیم در خانه های خودمان در ایران دیده ایم!. مادر در خوشه های خشم برای تمام خانواده تصمیم می گیرد، مرگ عزیزانش را می بیند و خم به ابرو نمی آورد، حسرت داشته های گذشته را نمی خورد، به آینده امید دارد، و راه درست را به بچه هایش نشان میدهد؛ با این وجود ابداً سانتیمانتال نیست. وقتی پسرش،تام، می خواهد برای همیشه از او خداحافظی کند به او می گوید:« تامی درسته که ما ازون آدمایی نیستیم که همدیگرو می بوسن اما اینبار منو ببوس!». فورد مادر بودن را به نشانه های مرسوم سینمایی مثل بغل کردن و قصه گفتن و گریه کردن محدود نکرده است، بلکه مادر را بعنوان علت اصلی تمام اتفاقات پیش آمده در خانواده معرفی می کند. کاری که کاپولا در فیلم پدرخوانده از پسش برنیامده و امروز هیچکس تصویری از مادرِ خانواده سیسیلی ها در ذهن ندارد؛ درحالی که در آن فیلم قطعا مسئولیت تربیت فرزندان، با وجود مشغله های دون کورلئونه، به عهده ی او بوده است.(راستی اگر مادر خانواده کورلئونه مرده بود در فیلم تأثیری می گذاشت؟).
به آخرین جملات فیلم که از زبان مادر گفته می شود دقت کنیم تا متوجه نگاه درست و عمیق جان فورد به جایگاه زن بشویم:
خب ؛زن ها خیلی بهتر از مردا با شرایط جدید کنار میان و عوض میشن. مردا یه جورایی تو نگرانی زندگی میکنن.
مثلا وقتی بچه به دنیا میاد یا یکی از دنیا میره ؛نگران میشن. یا وقتی مزرعه ای بدست میارن یا ازدستِش میدن، بازم عصبی و نگران تر میشن.
اما درمورد خانم ها ؛ تمام اینا مثل آب روانِه و میگذره. اونم نه مثل جریان های کوچک آب یا آبشار؛ بلکه مثل رودخانه ای بزرگ که پیوسته به جلو حرکت میکنه. یه زن . . اینطوری بهش نگاه میکنه.
بهرحال کسانی که فیلم چه سرسبز بود دره ی من جان فورد را دیده اند و نتوانسته اند تشخیص دهند که بالاخره فورد سنت را را دوست دارد یا مدرنیته، حتما این فیلم را ببینند. با دیدن این فیلم معلوم می شود که فورد سنت را نمی پرستد اما به آن می اندیشد و از آن درس می گیرد.( توضیح این پاراگراف بی ربط آخر را بعدا خواهم نوشت).