داستایووسکی در نامهای به مادام فن ویزینا نوشت:« من فرزند زمانهام هستم، فرزندِ بی اعتقادی و شکاکیت. من تا کنون چنین بودهام و میدانم که تا به آخر چنین خواهم بود.» و درست دوسطر بعد میگوید:« اما خداوند گاه لحظاتی به من ارزانی میدارد که احساس آرامش مطلق میکنم، درچنین لحظاتی ایمان را در قلبم فرو میگیرم». داستایووسکی در تمام عمر درحال جدال بین شک و ایمان بودهاست و برادران کارامازوف توصیف هولناک این جدال است. جامعهای که جوانانش به وجود خدا شک اما به عذاب آخرت اعتقاد دارند، به ظهور منجی برای عدالتگستری ایمان دارند درعین حال نمیدانند عدالت چیست، پدرانشان را دوست دارند اما آرزوی مرگشان را میکنند. برادران کارامازوف توصیفِ تلخِ روزگارِ بیایمانی است، روزگاری که...بگذریم. به مقدمهی خود داستایووسکی بسنده میکنم:«اگر خوشتان بیاید، این کتاب مرا خواهید خواند.».
* درباره برادران کارامازوف بیشتر خواهم نوشت.
- ۰ نظر
- ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۱