پرسشی درباب مشروعیت دادگاه آدولف آیشمن و مسایل مربوط به آن
من قانون را اجرا میکردم...
وقتی قاضیِ دادگاهِ آدولف آیشمَن، یکی از سرانِ حزبِ نازی، از او پرسید که:« شما چه خصومتی با یهودیان داشتید که دستور سوزاندن آنها را در کورههای آدمسوزی صادر میکردید؟» آیشمن در کمال خونسردی جواب داد:« من هیچوقت از هیچ یهودیای متنفر نبودهام، من فقط از قانونی که برایم وضع شدهبود تبعیت میکردم». آیشمن یکسال بعد از اولین دادگاهش در روز 31 مه 1962 میلادی اعدام شد و زنده نبود تا ببیند که جملاتش چه تأثیری روی یکی از بزرگترین متفکرین عصرِ خودش، یعنی هانا آرِنت، گذاشتهاست.
تصویر هانا آرنت که به گفته ی برادرزاده اش هیچ وقت بدون سیگار دیده نشد!
هانا آرنت فیلسوفِ سیاسی قرن بیستم در سال 1906 در شهر هانوفر آلمان از مادر و پدری یهودی اما کاملاً سوسیال-دموکرات متولد شد ولی به گفتهی خودش و همانطور که بعدها ثابت کرد، وابستگی مذهبی؛ مانع از تفکّر آزادِ فلسفیِ او نشد:« وقتی بچه بودم، نمیدانستم که یهودی هستم، در دوران کودکیِ من، در خانهی ما هیچگاه صحبتی از واژهی "یهود" نشدهبود. وقتی چند سال بزرگتر شدم، همینقدر دانستم که قیافه ای یهودی دارم.»[1]. او در جنگِ جهانیِ دوم و بعداز به قدرت رسیدن نازیها اسیر شد و به کورههای آدمسوزی فرستاده شد، اما به همراهِ همسر آیندهاش، هاینریش بلوشر، موفق به فرار شد و مجوز پناهندگی در ایالات متحده امریکا را گرفت. حدود 20سال بعد و پس از دستگیری آدولف آیشمن، صادرکنندهی دستورِ اجرایِ آدمسوزی در حزب نازی، هانا آرنت که در آن روزها فیلسوف شناختهشدهای بود، از روزنامهی نیویورکر درخواست کرد به عنوان گزارشگر به اورشلیم برود تا از نزدیک شاهد برگزاری دادگاه کسی باشد که یهودی ها به او «هیولای آدمکشی» میگفتند. اما نتیجهی کارِ آرنت چیزی بیشاز یک گزارش بود. آرنت تحتِ تأثیر آرامش و چهرهی مصمّم آدولف آیشمن قرار گرقت و سعیکرد در مقالات خود به این سوال پاسخ دهد که « آیا این محاکمه واقعاً با ماهیتِ خاصِ جنایات آیشمن تطابق دارد؟» مقالاتی که بعدها تحت عنوان «آیشمن در اورشلیم؛ گزارشی درباره ابتذال شر[2]» به چاپ رسید.[3]
آرنت در این کتاب همچنین سعی کردهاست به این سوال پاسخ دهد که:« چه چیزی باعث باعث می شود شرارت برای یک شخص آنقدر مبتذل و عادی شود که او دستور قتلِ ششهزار نفر را به راحتی و به گفته خودش« بدون هیچ عذاب وجدانی» صادر کند؟» آیشمن در جواب سوالِ قاضی که از او می پرسد:« آیا اگر مافوقت به تو دستور قتل پدرت را میداد، پدرت را می کشتی؟» می گوید:« بله، چون دستور مافوق در حکم قانون بود.» آرنت علت این ابتذال را «عدم تفکر» میداند و میگوید:« آنچه ما خواستارش هستیم این است که انسانها بتوانند {با تفکر}، غلط را از درست بازشناسند، حتی زمانی که همه ی آنچه برای انجامِ رفتاری در اختیار دارند فقط داوریِ خود آن هاست.»[4]. آرنت از آیشمن انتظار داشت که در مقام یک فردِ انسانی؛ قادر به استفاده از این توانایی تفکر بودهباشد، حتی اگر در «جهانی» توتالیتر زندگی میکرد. او نمیپذیرفت که جهل یا عدمِ سلامتِ عقلی یا اطاعت منفعلانه از فرمانروایانِ سیاسی در دولتی توتالیتری را بتوان در مقام دفاع از اعمال آیشمن عرضه کرد.[5]
تصویری از دادگاه آیشمن که در اورشلیم برگزار شد
اما چرا هیچکس و حتی خود هانا آرنت به سؤال اساسیتر پاسخ نداد:«دادگاه اورشلیم علیه آیشمن قانونی بود؟». نیروهای اسراییل آیشمن را از آرژانتین به صورت «غیر قانونی» دزدیده بودند[6] و دادگاهی تشکیل داده بودند و کسی را محاکمه می کردند که هیچکار «خلاف قانونی» انجام ندادهبود! مشروعیتِ این دادگاه و مشروعیتِ حکم نهایی آن، یعنی اعدام، از کجا می آمد؟ آیا حاکمیتها حق دارند هرکس را دلشان بخواهد از هرجای دنیا بدزدند و دادگاهی برایش تشکیلدهند و حکم علیهش صادرکنند و خودشان حکم را اجرا کنند؟ اساساً آیشمن خلافِ «چه چیزی» عمل کرده بود که مستحقِ عقوبت بود؟ آرنت جواب میدهد که آیشمن خلافِ «انسانیت» رفتار کرده است:«آیشمن به درستی محکومشده، زیرا او نتوانستهبود به شیوهی اساساً انسانی رفتار کند.» آرنت تلویحاً اشاره میکند که اجرایِ قانون به تنهایی ضامن مصونیت شخص از مجازات نیست و تبعیت از قانون در هر دولتی (مخصوصا دولتهای توتالیتر) نباید مخالف مفهومی والاتر باشد که اسم آن را «قانون طبیعت» می گذارد:«در میان مسایل اصلی مطرح در محاکمهی آیشمن شاخصتر از همه این فرضِ جاری در تمام نظامهای حقوقی مدرن که نیتِ دست زدن به کار خلاف از اجزای ضروری ارتکاب جرم و جنایت است. شاید نظام قضایی متمّدن، به هیچ چیزی بیش از این فخر نمیکند که عنصر روانی هم از اجزای جرم به حساب میآورد. ما گزارههایی نظیر" جنایت بزرگ جنایتی علیه طبیعت است" را نمیپذیریم و آنها را بَربَری و سبعانه میپنداریم با این همه من فکر میکنم که قابل انکار نیست که دقیقا بر مبنای همین گزارههایی که مدت های مدید به دست فراموشی سپرده شدهبودند؛ آیشمن در وهلهی نخست به محضر عدالت آوردهشد و در نهایت بر مبنای همین گزارهها بود که حکم محکومیت به مرگ او توجیهشد.»[7]که این نظر او مخالفِ صریح مفهوم «حاکمیت قانون» است.
سوال: آیا امروز مثلا دولتِ ویتنام میتواند سربازی آمریکایی را که طبق قانون آمریکا (و خلاف انسانیت) به ویتنام حمله کردهاست و صدها نفر را به قتل رسانده از خاک آمریکا بدزد و او را در ویتنام محاکمه کند و به اعدام محکوم کند، تنها به این دلیل که او کاری غیر انسانی انجام دادهاست؟ و یا بر عکس؛ حاکمیتی را سراغ داریم که هرعملِ غیر قانونیِ تابعینش را به بهانهی عمل به انسانیت محکوم به مجازات نداند؟
هدفم از این نوشته جواب به این سؤالات نیست، اما به راستی دلیل ایجاد این سؤالات چیست؟ ریشهی این سؤالات و اختلافها در خود مفهوم «قانون» نهفتهاست. قانون در مفهوم اولیهی خود قرار بود ضامنِ تمام حقوقِ فردی و بستری برای بهبودِ اخلاق اجتماعی باشد اما بهزودی ناتوانی قانون در تضمین سلامت رفتارهای اجتماعی بر روشنفکران آشکار شد و کسانی مثل هانا آرنت مجبور شدند مفهومی استعلایی و بالاتر از قانون برای جوامع تعریف کنند تا بتوانند تناقضاتی که حاکمیت قانون توانایی حل آنها را ندارند؛ حل کنند. آرنت اسم آن مفهوم استعلایی را «انسانیت» گذاشت. یعنی اگر کسی ولو مطابق قانون، اما خلاف انسانیت عملی انجام داد محکوم به مجازات است و این خود یعنی نقض حاکمیت قانون.
البته در اینجا نمیخواهم (و نمیتوانم) در چند سطر؛ قانون را بی اعتبار کنم! چرا که عقیده دارم همچنان مهمترین ضامنِ حفظ حقوق انسانها در این روزگار مدرن (به ناچار) قانون و حاکمیتِ آن است. اما به خود اجازه میدهم که گاهی اوقات به تقسیم بندیای غیر از عملِ قانونی/غیر قانونی فکر کنم. مثلا به پیشنهاد هانا آرنت اعمال را به انسانی/غیر انسانی و یا به نظرِ داستایووسکی؛ اعمال را به عادی/غیر عادی[8] و یا برمبنای شریعت؛ اعمال را به شرعی/غیر شرعی تقسیمبندی کنم.
داستان آدولف آیشمن و هانا آرنت را نقل کردم تنها به این دلیل که یادآور شوم: تاریخ به ما نشان داده است برای اجرای عدالت؛ گاهی اوقات مجبوریم قانون را زیر پا بگذاریم، همین. زمان قاضی عادلی است، امروز مردم جهان آیشمن را یک جانیِ مسلّم میدانند درحالی که تابعِ محض قانون کشورش بود، و دادگاهِ اورشلیم را مُجری عدالت میدانند در حالی که از اساس غیر قانونی بود. پس تکلیف ما چیست؟ به قول هایدگر:«هیچ پاسخی درکار نیست!»
[1] . کتاب هانا آرنت و مارتین هایدگر. نوشته ی الزبیتا اتینگر.صفحه7
Eichmann in Jerusalem: A Report on the Banality of Evil .2 . واژه ی Banality به «ابتذال» ترجمه شده است که به نظرم «عادی شدن» ترجمه ی بهتری است.
[3] . متاسفانه این کتاب هنوز در ایران ترجمه نشدهاست؛ درحالی که کتابهایی درباره روابط عاشقانهی پنهانی آرنت و هایدگر به چاپ میرسد!
[4] همان صفحه 294
[5] کتاب فلسفه سیاسی هانا آرنت نوشته ی لی بردشا.صفحه 127
[6] آیشمن بعد از اتمام جنگ جهانی به آرژانتین فرار کردهبود و مخفیانه زندگی میکرد.
[8] بشخصه شیفتهی این تقسیمبندی داستایووسکی در رمان «جنایت و مکافات» هستم که در آن قهرمان داستان، راسکولنیکُف، این تقسیمبندی و توضیحاتش را در مقالهای در روزنامه چاپ میکند.
* این مطلب اولین بار در شماره یکی مانده به آخر جیم چاپ شد.
- ۰ نظر
- ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۶