تازگی کتاب «اندیشه های میرزا فتحعلی آخوندزاده» نوشته ی دکتر فریدون آدمیت را خواندم. در اینجا به این که آخوندزاده به طرز وحشیانه ای به همه ی ادیان و پیغمبران و امامان شیعه و فقها و متکلمین و متشرعین ناسزا گفته است کاری ندارم(نمی گویم مهم نیست اما اینها در وهله ی اول توجه من را جلب نکرد). چیزی که برایم جالب بود این بود که شخصی حدود 150 سال قبل و بعد از دیدن بخش کوچکی از تمدن غرب(تفلیس گرجستان)، به یک نکته ی مهم پی برده است و آن هم این است که راهی که نیاکان ما در شرق آغازیدند به مقصد غرب نمی رسد. پس ما باید برای پیشرفت (بقول خودش پروغره!) راهی دیگر را انتخاب می کردیم، نظر او در آن زمان درست در مقابل دو گروه از روشنفکران قرار گرفت:
گروه اول: کسانی که می گفتند ترقیِ بنیادهای سیاسی و علمیِ جدید مغرب، نتیجه ی پیروی از تعالیم مقدس شریعت اسلامی است.(ص152)
گروه دوم: که می توان آنها را به عنوان روشنفکران دینی خواند( برجسته ترین آنها را در ایران سید جمال الدین اسدآبادی است) اصول حکومت اروپایی را در منطق سیاست اسلامی جست و جو می کردند: نظام مشروطیت را عین قانون «مشورت» اسلامی می پنداشتند؛ مفهوم «پیمان اجتماعی» را به «بیعت» و «اجماع» تعبیر می نمودند.(ص153)
اما آخوندزاده و به تبَعش آدمیت این نظرات را رد می کنند:« بیعت کجا و قرارداد اجتماعی کجا؟ نظام مشروطه ی غربی چه ربطی با مشورت اسلامی دارد؟ در نظام مشروطه، قانون عرفی مثبت عقلی انسانی وضع می گردید. در حکومت اسلامی، قانون شرعی تعبدی منزل ربابی حاکم بود. پایه ی مشروطیت غربی بر فلسفه ی عرفی و تفکیک مطلق سیاست از دین بنا شده بود. در دولت اسلامی، سیاست و دین در همدیگر ادغام گشته یکی شده بود. عدالت در شریعت مفهوم دینی داشت، اما در فلسفه ی سیاسی اروپایی منشأ عدالت، طبیعی و عقلی بود.»(ص153)
اگر بخواهیم حرف آخوندزاده را تبدیل به یک قضیه ی منطقی کنیم به این شکل در می آید:
صغری: مبنای تمدن غربی و تفکر اسلامی با وجود برخی شباهت های ظاهری،هیچ سنخیتی با هم ندارند و ابداً قابل جمع نیستند.
کبری: غرب بهتر از ماست.
نتیجه: پس، اسلام بد است و ما باید هرچه داشته ایم را کنار بگذاریم و راه غرب را برویم.
اما میرزا فتحعلی برخلاف دوست نزدیکش مستشارالدوله (که عقاید خود را رساله ی «یک کلمه» نوشته بود) در چاه ساده لوحی نسبت به اخذ تمدن غرب نیوفتاد. مستشارالدوله با ترجمه آن بخشی از قانون فرانسه که به عقیده ی خودش موافق با «روح الاسلام» بود، خواست قدم اول سیویلیزاسیون در ایران را بر دارد. او در نامه ای به میرزا فتحعلی می گوید:«{در این کتاب} به جمیع اسباب ترقی و سیویلیزاسیون از قرآن مجید و احادیث صحیح، آیات و براهین پیدا کرده ام که دیگر نگویند فلان چیز مخالف آیین اسلام یا آیین اسلام مانع ترقی و سیویلیزاسیون است.»(ص155). اما آخوندزاده او را مأیوس می کند و در جواب می گوید:« به خیال شما چنان می رسد که گویا به امداد احکام شریعت، کونستیتوسیون(قانون اساسیِ) فرانسه را در مشرق زمین مجری می توان داشت؟ حاشا و کلا، بلکه محال و ممتنع است.»(ص158) و در ادامه به دلایل خودش می پردازد مبنی بر اینکه چرا می گوید احکام شریعت اسلام و قوانین فرانسه با هم جمع نمی شود.
در اینجا فقط می خواستم نظر یکی از مهمترین روشنفکران تاریخ ایران را درباره ی رابطه ی دین و دولت بیاورم و بعدا مفصل نظر خودم را توضیح خواهم داد اما عجالتاً بگویم که صغرای استدلال آخوندزاده درست است اما کبرایش غلط. والله اعلم.
- ۰ نظر
- ۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۸:۲۷