- ۱ نظر
- ۲۴ مهر ۹۴ ، ۱۹:۲۵
یکی از دوستانم بعد از خواندن دو مطلب« اگر همدیگر را قضاوت نکنیم چه کنیم؟» بهم گفت:
-« فیلم مالنا رو دیدی؟»
گفتم:«نه، چطور؟»
گفت:« اگر ما می گیم نباید همدیگرو قضاوت کنیم منظورمون اتفاقیه که تو مالنا می افته؛ یعنی مردم نباید مالنا رو...»
بلافاصله حرفش را قطع کردم:« وایسا وایسا! بذار من فیلمو ببینم بعد دربارش حرف میزنیم!»
فیلم را دیدم و برای اینکه شما هم در جریان قرار بگیرید خلاصه فیلم را می گویم:
در پی شروع جنگ جهانی دوم،مالنا و همسرش از روستایشان به شهر سیسیل ایتالیا می آیند و همسر مالنا بلافاصله به جنگ اعزام می شود و مالنا که زن زیبارویی است در شهرِ غریب، تنها می ماند. تنهایی مالنا و خبر کشته شدن شوهرش در میدان جنگ و بیوه شدنش باعث می شود که مردم به او ،که اتفاقا زن پاکدامنی است، تهمت های ناروا(!) بزنند و کم کم او را طرد کنند و با رفتارهای زننده شان باعث شوند که مالنا به نان شب هم محتاج شود و این بار واقعا برای زنده ماندن مجبور به تن فروشی شود و کم کم به زنِ بدکاره ی شهر، شهره شود و دست آخر با کتکِ زنان، که مالنا را عامل گمراهی همسرانشان می دانستند، از سیسیل بیرون انداخته شود.تمام.
(خلاصه داستان را از منظری گفتم که به بحثمان کمک می کند وگرنه کسانی که فیلم را دیده اند می دانند که شخصیت اصلی فیلم، پسر نوجوانی است که عاشق مالنا می شود و مسئله اصلی فیلم، نشان دادن احساسات این نوجوان در برابر این عشق زودهنگام است.)
برایم مشخص شد که منظور دوستم چه بوده است، او می خواست بگوید که مردم این شهر مالنا را قضاوت کردند، درحالی که مالنا هیچ کار بدی نکرده بود، و همین باعث شد که این فاجعه رخ دهد.
اما اتفاقاً این فیلم در تایید نظر من درباره قضاوت کردن بود، من گفته بودم که آدمها را باید براساس ظاهرشان قضاوت کرد و نه باطن و نیت آنها. قصد و نیت آدمها چون قابل دسترسی نیست اصلا ملاک خوبی برای قضاوت ما نیست. مردم روستای سیسیلِ فیلم قطعا کار اشتباهی انجام داده اند؛ چرا؟ بخاطر اینکه اتفاقا مالنا را براساس ظاهرش قضاوت نکردند! مالنا که ظاهر معصوم و رفتار سنگینی داشت، پس اگر مردم مالنا را براساس همان ها قضاوت می کردند که این اتفاقات در فیلم رخ نمی داد.
من مخالف تهمت زدن و نظرسوء داشتن نسبت به دیگران هستم(مگر می توانم موافق باشم؟) و حسن ظن را تقبیح نمی کنم، اما قائل به مرزی مشخص بین ساده لوحی و حمل بر صحت هستم. من اگر جای مردم روستای سیسیل بودم هیچ فکر بدی راجع به مالنا نمی کردم چرا که معیار من ظاهر و عمل انسانهاست و نه آن چیزی که «ممکن» است هرکسی باشد. اگر معیار من برای قضاوت ظاهر مردم نباشد، می توانم به هر شخص متشخصی که ظاهرش به هیچ کار خلافی نمی خورد پیشنهاد نامربوط بدهم چرا که معیار ظاهر نیست و «ممکن» است این آدم از صدتا خلافکار هم بدتر باشد، و برعکس؛ می توانم با کسی که اتفاقاً قیافه اش و طرز برخوردش و اعمال و کردارش به صدجور خلاف می خورد طرح دوستی بریزم، چرا که باز هم «ممکن» است این آدم برخلاف ظاهرش آدم نیکوکاری باشد!
ادامه دارد...
(زندگی مجموعه ای از انتخاب هاست، و قبل از هر انتخاب باید قضاوت کرد)
نام فیلم: 4ماه، 3 هفته و 2 روز( Months, 3 Weeks and 2 Days 4)
نام اوریجینال:(4 luni, 3 saptamâni si 2 zile)
محصول: رومانی، 2007
کارگردان: کریستین مونجیو
4ماه، 3 هفته و 2 روز داستان زندگی یک شبانه روز دو دختر دبیرستانی( اوتیلیا و گابیتا) است که تلاش می کنند بصورت غیر قانونی عمل سقط جنین را برای گابیتا انجام دهند.
می توان آنچه در فیلم می گذرد را با تعابیری سخت و پیچیده؛ مهم تلقی کرد و هر اتفاق ساده ای که در فیلم می افتد را نماد مسئله ی فلسفی غامضی دانست،( منتقدین آمریکایی و اروپای غربی بشدت دوست دارند به فیلم های آسیایی و اروپای شرقی اینگونه نگاه کنند).اما این فیلم درست از زمانی که مخاطب سعی می کند به لایه هایی ورای آنچه تصاویر گویای آن است نفوذ کند، تمام می شود.
فیلم انسان ها را به دو دسته تقسیم می کند: دسته ی اول کسانی که سعی می کنند اتفاقات اطراف خودشان را خود رقم بزنند، دسته ی دوم کسانی هستند که منجر به هیچ اتفاقی نمی شوند و می نشینند تا شرایط به جای آن ها تصمیم بگیرد.
نماینده دسته ای اول در فیلم اوتیلیا است که در تمام طول فیلم سعی می کند خرابکاری های دوستش(گابیتا) را درست کند؛ برای سقط جنین گابیتا دکتر پیدا می کند(که این بزرگترین خرابکاری گابیتا بوده است)، پول سقط جنین را جور می کند و هتل محل آن را رزرو می کند و وقتی دکتر سقط جنین به آنها می گوید که پولشان کم است، مجبور می شود که بجای مابقی پول با دکتر همخواب شود.
نماینده دسته دوم گابیتا است. بیش از چهار ماه از باردار شدنش گذشته و هیچ اقدامی برای جلوگیری از آن نکرده است(تا پایان فیلم هیچ حرفی از مردی که از او باردار شده به میان نمی آید)، و هنوز منتظر است تا کسی برای او کاری بکند.
اما نسخه ای که فیلم برای ما می پیچد جالب و قابل تامل است، فیلمساز نه راحت طلبی و خودخواهی گابیتا را تقبیح می کند و نه تلاش های بی پایان و سختی کشیدن های اوتیلیا را تقدیس. بلکه وجود این دو را برای تعادل(که پلان پایانی فیلم به وضوح آن را به نمایش می گذارد) لازم می داند. در دنیا همیشه انسانهای کوچکی هستند که توان مقابله با شرایط را ندارند و برای هرکاری نیاز به کمک دارند؛ این، وظیفه ی دیگران را برای به دوش کشیدن بار آنها سنگین تر می کند.اولین دیالوگ فیلم تکلیف ما را با این دو شخصیت روشن می کند وقتی گابیتا به اوتیلیا می گوید:« می تونی کمکم کنی؟»، گابیتا تا پایان فیلم دست از تلاش برای آسودگی دوستش نمی کشد.
در دنیای رویایی فیلمساز، انسانها شبیه به هم نیستند بلکه باید هرکس با حفظ فردیت خود به وظیفه ش در قبال همنوعش عمل کند. این درست مقابل تفکر چپ مارکسیستی است که اروپای شرقی هنوز گرفتار آن است؛ یعنی گرفتن فردیت انسانها از آنها برای رسیدن به تعادل اجتماعی.